پارس ناز پورتال

داستان واقعی زندگی مرغ بی سر

داستان واقعی زندگی مرغ بی سر

داستان واقعی زندگی مرغ بی سر به گزارش نقل از بی بی سی انگلیسی، این سوال نه تنها برای ما، بلکه برای «کریس استوکل واکِر» هم جالب بود. کریس تصمیم گرفت که به پاسخی منطقی برای این سوال برسد.

 
 لوید اولسِن و همسرش کلارا در 10 سپتامبر 1945 میلادی داشتند مرغ های مزرعه شان در «فروئیتا» کلرادو را سر می بریدند. در واقع، اولسن آن ها را سر می برید و همسرش هم آن ها را تمیز می کرد. اولسن آن روز حدودا سر 40 تا 50 مرغ را برید. در این بین فقط یک مرغ بود که مانند دیگران رفتار نکرد!

 

داستان واقعی زندگی مرغ بی سر

ماجرا از چه قرار بود؟
تروی واترز، نتیجه ی این زوج، که حالا خودش هم در همان مزرعه مشغول کشاورزی است، می گوید: «آن ها دخل تمام مرغ ها را درآوردند و فقط همان یک مرغ بود که هنوز زنده مانده بود. آن مرغ بدون سر داشت این طرف و آن طرف می رفت و اصلا نمی ایستاد.»

 
آن ها یک جعبه چوبی سیب را برداشتند و روی مرغ گذاشتند تا شبانه جان دهد. لوید اولسن (Lloyd Olsen) صبح روز بعد با سرخوشی تمام بیدار شد و به سراغ جبعه سیب رفت تا کار آن مرغ را هم یکسره کند. اما وقتی جعبه را کنار زد، از تعجب شاخ درآورد. تروی می گوید: «آن مرغ لعنتی هنوز هم زنده بود.»
 

کریستا واترز، همسر تروی می گوید: «این داستان همیشه یکی از عجیب ترین حوادث خاندان ما بوده است.» تروی واترز اما این داستان را از قول پدر پدربزرگِ بیمارش شنیده است. اتاق پدر پدربزرگ تروی کنار اتاق او بود و آن پیرمرد که با سالخوردگی دست و پنجه نرم می کرد، شب ها از روی بی خوابی ساعت ها با تروی حرف می زد.
 

تروی واترز (Troy Waters) می گوید: «او مرغ ها را به شهر برد تا در بازار گوشت بفروشد. او حتی خروسش را هم با خود برد و آن موقع هنوز هم از اسب و ارابه برای حمل و نقل استفاده می شد. او آن مرغ بی سر را هم داخل ارابه انداخت و با مردم بر سر اینکه آیا تا به حال یک مرغ بی سر زنده دیده اند یا خیر، شرط بندی می کرد.»
 

ماجرای پرنده جادویی نقلِ محافل در فروئیتا شده بود. روزنامه محلی یک خبرنگار را برای صحبت با اولسن اعزام کرد و دو هفته بعد، شخصی به نام «هوپ وِید» حدود 450 کیلومتر را از «یوتا» فقط برای دیدن مرغ به آنجا پیمود. ایده هوپ این بود که کافی است آن مرغ را به سیرک ها ببریم و از این طریق کلی پول به جیب بزنیم.

 
تروی می گوید: «سال 1940 میلادی بود که آن ها یک مزرعه کشاورزی داشتند و اوضاع مالی هم خوب نبود. لوید هم جواب مثبت داد.»

 
مرغ بی سر در سیرک!
آن ها در ابتدا به «سالت لِیک سیتی» و دانشگاه یوتا رفتند و چندین آزمایش از آن مرغ به عمل آمد. حتی شایعه شده بود که دانشمندان با کمک عمل جراحی سر چند مرغ دیگر را بریدند تا ببیند آن ها زنده می مانند. در همین جا بود که مجله لایف به این داستان عجیب و غریب برخورد. لوید، کلارا و مایک تصمیم گرفتند که پس از آن یوتا یک تور به دور آمریکا را برگزار کنند.

 

داستان واقعی زندگی مرغ بی سر

کلارا و لوید اولسن
 

آن ها به کالیفرنیا و آریزونا رفتند و وقتی باید برای جمع آوری محصولات به مزرعه خود بازمی گشتند، این هوپ وید بود که مرغ را به شهرهای جنوب شرقی آمریکا برد. کلارا شرح آن سفرها را در یک دفتر نوشت و در حال حاضر نیز کاملا سالم است.
 
مردم سر جمع 40 تا 50 نامه برای اولسن نوشتند. در یکی از نامه ها، اولسن را با نازی ها مقایسه کرده بودند و شخص دیگر پیشنهاد داده بود که بهتر است از یک پای چوبی برای مرغ استفاده شود. پس از اولین تور، اولسن مایک را به «فینکس» در آریزونا فرستاد. در فینکس بود که آن فاجعه در بهار 1947 میلادی رخ داد.

 
تروی می گوید: «مرغ در آنجا مرد… در فینکس

 
لوید مستقیم غذای مایع و آب را داخل مریِ مایک می ریخت. کار دیگری که لوید و کلارا برای زنده ماندن مایک مرتب انجام می دادند این بود که مخاط انباشته شده در گلوی مرغ را تمیز کنند. آن ها با کمک یک قطره چکان به مایک غذا می دادند و با یک سرنگ مخاط او را تخلیه می کردند.

 
شبی که مایک مرد…
شبی که مایک مرد، آن ها در اتاقی در متل خوابیده بودند که با صدای خفه شدن مرغ از خواب بیدار شدند. آن ها دنبال سرنگ گشتند تا مخاط مایک را خالی کنند، ولی یادشان افتاد که آن سرنگ را در سیرک جا گذاشته اند. قبل از اینکه راه حلی به ذهنشان برسد، مایک خفه شد و مرد.

 
تروی می گوید: «لوید تا سال ها ادعا می کرد که مرغ را به شخصی در سیرک فروخته است. در نهایت، چند سال قبل از مرگش بود که یک شب پیش من اعتراف کرد که آن مرغ چگونه مرد. به نظرم او نمی خواست اعتراف کند که چه اشتباهی را مرتکب شده است، زیرا غازی که تخم طلا می گذاشت را از دست داده بود.»

 
اولسن هیچ وقت نگفت که چه به سر لاشه آن مرغ آورد. تروی می گوید: «حاضرم شرط ببندم که او مایک را در بیابانی بین اینجا تا فینکس چال کرده یا شاید در کنار جاده انداخته و احتمالا گرگ ها آن را خورده باشند.»

 
پاسخ چیست؟
اما برگردیم سر سوال اصلی و آن اینکه مایک چگونه زنده ماند؟  آن هم برای 18 ماه؟ دکتر تام اسمولدِر، متخصص مرکز رفتارشناسی و فرگشت در دانشگاه نیوکاسل می گوید: «بیشتر باید از این مسئله شوکه شد که چرا خون مرغ تمام نشد و آن مرغ جان نداد؟ این مسئله که مرغ توانست بدون سر زنده بماند، راه حلی آسان تر دارد.»

 

داستان واقعی زندگی مرغ بی سر

اگر یک انسان سر خود را از دست دهد قضیه متفاوت است، چرا که کاملا مغزش را از دست می دهد؛ اما مرغ از این نظر شبیه انسان نیست. اسمولدر می گوید: «شاید از این مسئله تعجب کنید، اما مغز مرغ نسبت به بدنش بسیار کوچک است.»

 
او توضیح می دهد که مغز مرغ در پشت جمجمه و در پشت چشم هایش قرار دارد.

 
گزارش ها حاکی از این است که نوک، صورت و چشم ها و یک گوش مایک با ضربه ی ساتور در جا کنده شد. اسمولدر این موارد را تخمین زده و می گوید که حدود 80 درصد مغز مرغ از بین رفت و تقریبا تمام چیزهایی که بدن مرغ را کنترل می کنند (نظیر ضربان قلب، تنفس، گرسنگی و گوارش) دست نخورده باقی ماند.

 
در آن موقع هم گفته می شد که چون همه یا بخشی از «ساقه مغزِ» مایک همچنان به بدنش متصل است، او زنده مانده است. اما علم پیشرفت کرده و حالا مشخص شده که آن ساقه ی مغز در حقیقت بخشی از مغز است.
 

اسمولدر می گوید: «چیزی که امروز ما به آن مغز می گوییم در آن سال ها به عنوان ساقه مغز شناخته می شود. اسامی که در اوایل قرن نوزدهم به بخش های مختلف مغز اطلاق می شد، معادل مغز پستانداران بود که در حقیقت اشتباه بودند.»
 

اما کسانی که سعی کردند با عمل جراحی و روش های دیگر یک مرغ مانند مایک ایجاد کنند ناموفق ماندند، زیرا به نظر می رسد ضربه ای که با مایک وارد شد دقیقا با زاویه ای مناسب وارد شده بود و خون لختگیِ بعدش هم مانع مرگ او شد.

 
تروی واترز می گوید که احتمالا پدر پدربزرگش چندین بار این کار را بعد از مایک انجام داده بود. احتمالا دیگران هم این کار را کرده باشند. یکی از همسایه های بالاتر خانه لوید گفت که حاضر است تمام مرغ های حراجی ها را برای او بخرد، به شرطی که او بگوید چطور این کار را انجام داده است؟

 

داستان واقعی زندگی مرغ بی سر

تروی واترز در کنار مجسمه مایک در فروئیتا –جشنواره «مرغ بی سر» هر سال در ماه مه برگزار می شود

 

تروی می گوید: «یادم می آید که پدر پدربزرگم با خنده به من می گفت که دیگران حسابی او را تحویل می گرفتند و می گفتند که لوید خیلی خیلی ثروتمند است.» بسیاری از ساکنان فروئیتا فکر می کردند که خانواده اولسن ثروتمند هستند، اما تروی این قضیه را رد کرد.

 
تروی واترز می گوید: «او کمی از طریق مایک پول به جیب زد. او توانست دو تراکتور و کمی تجهیزات کشاورزی بخرد و جایگزین اسب و قاطرش کند. او حتی کمی هم خرج چیزهای لوکس کرد: یک شورلت پیکاپ مدل 1946.»

 
تروی یک بار از لوید اولسن پرسیده بود که آیا تفریحی هم داشته است؟ او جواب داده بود: «البته که داشتم. من توانستم به خیلی جاهای کشور سفر کنم و اگر به خاطر مایک نبود هرگز موفق نمی شدم. من مزرعه ام را مجهز کردم.»

 
اما پدر پدربزرگ برای همیشه ماجرای مرغ بی سر را فراموش کرد و با شخم زدن زمین و کشاورزی بقیه عمر خود را سر کرد.