باور کنیم انچه می د انیم، همانی اسـت کـه بـه د نبالش بود ه ایم. گاهی احساس میکنیم کـه انچه د ر د ست د اریم، موقتی اسـت و جایگاه و لیاقت مان بـه مراتب بیشتر از آنی اسـت کـه هم اکنون هست. بیشتر اوقات د ر این فکر هستیم کـه بعد از این د وره، زند گی مان واقعاً شروع میشود و تازه انچه کـه د اریم، استفاد ه میکنیم: «بگذار فارغالتحصیل شوم، سربازیم را بروم، خانه بخرم، کارم تثبیت شود ، بچه ام بزرگ شود و …».
مـا د ر اکثر موقعیت هاي زند گی فراموش میکنیم کـه د ر زند گی، هر د ورانی شرایط، سختی ها، خاطرات ، تجربه ها و زیبایی هاي خاص خودرا د ارد . د وران سربازی و د وران تحصیل، هرچند تفاوت هاي زیاد ي با هم د ارند ، اما هر کد ام قسمتی از زند گی مـا هستند .
همین هم اکنون کـه این سطور را میخوانید ، لحظه اي از زند گی شـما بود کـه گذشت و همین حالا لحظه اي د یگر و … «جویبار لحظه ها جاری اسـت». کافی اسـت نگاهی بـه آلبوم مان بیند ازیم و یاد مان بیاید کـه آن موقع چـه طور فکر میکرد یم، چـه طور میپوشید یم و … آیا چیزی راکه د ر چند سال پیش برای مان آرزو بود ، همین حالا د ر د ست د اریم؟ د ر تعداد زیادی از موارد آن موضوعات اهمیت خودرا از د ست د اد ه اند .
زمانی د اشتن یک د وچرخه تمام خواسته مان بودو بعد از بـه د ست آورد ن آن، د اشتن یک ماشین، یا نمی د انم چیز د یگری تمام آرزوی مان می شد . فقط مـن و شـما این طور نبود ه ایم. از د وستان و اطرافیان تان هم کـه بپرسید میگویند بله. مـا هم همینطور بود ه ایم.
این چـه حسی در درون ماست کـه همیشه مـا رابه چیزی میخواند کـه د ر د ست ند اریم وادارمان میکند کـه برای بـه د ست آوردن آن تلاش کنیم، خود رابه آب و آتش بزنیم و گاهی اوقات بجنگیم، بـه خصوص با ناخود آگاه وجود خود مان و اگر نتوانیم بـه آن برسیم، د ر آرزوها و رؤیاهای مان د اشتن و رسید ن بـه آنرا تصور کنیم.
گاهی این تمایل بـه حد ي اسـت کـه بـه صورت بیماری د رمی آید و عقل و اراد ه و شعور مـا را تسخیر میکند . فکر میکنیم با رسید ن بـه آن ، بـه همان آرامشی میرسیم کـه همیشه د نبالش بود ه ایم. گمان میکنیم با رسید ن بـه آن زند گی اصلی مان شروع میشود و د ر جایگاه اصلی خود مان قرار میگیریم. اما انگار آرامشی روی کرة زمین وجود ند ارد . با این ابزاری کـه مـا انتخاب کرد ه ایم، همیشه باید بـه د نبال آن خوشی بد ویم.
انواع و اقسام کلاس هاي «ایجاد آرامش فوری» وجود د ارند کـه توسط افراد شیاد برگزار میشوند و هد ف شان منافع مالی و بعضاً منافع د یگر اسـت. این شیاد ان از کشش فطری انسانها بـه آرامش خبر د ارند و آنرا وسیلة پر کرد ن جیب خود و بهره برد اری هاي مختلف د یگر قرار د اد ه اند . بعضی ها گام را فراتر می نهند و بـه د نبال این آرامش خودرا اسیر مواد مخد ر میکنند .
واقعیت این جاست کـه مـا د ر ناخود آگاه مان همیشه بـه د نبال آرامش هستیم. اما چون تعریف د رستی ازآن ند اریم، آنرا د ر جای د یگری جستوجو میکنیم. گاهی آرامش رابا د اشتن خودرو، یا حساب بانکی مناسب، یا تحصیل د ر رشته اي خاص بـه د ست می آوریم. اما این آرامش، آن چیزی نیست کـه ناخود آگاه و فطرت اصلی مـا بـه د نبالش اسـت.
اگر د ر چشم برهم زد نی، بعد از مد ت کوتاهی چیزی راکه بـه د ست آورد ه ایم و اسمش را گذاشته ایم آرامش، از د ست می د هیم. آرامشی کـه میخواهیم تعریف کنیم و فطرت اصلی مـا بـه د نبالش اسـت، د ر این بیت زیبای حافظ بـه ظرافت بیان شد ه اسـت:
اي د ل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند
چون تـو را نوح اسـت کشتی بان، ز توفان غم مخور
اگر احساس کنیم کـه هرچه اتفاق میوفتد ، چـه خوب و چـه بد تحت بازرسی اوست، آن وقت میتوانیم از هر لحظة زند گی لذت ببریم.د ر د ام جبر و اختیار نیفتید . منظور از این شعر این نیست کـه هیچ چیز د ر اختیار مـا نیست. همه ی می د انیم کـه انسان، هرچند محد ود ، اما مقد اری اختیار د ارد و سرنوشتش را خود ش می سازد . اما موضوع این جاست، اگر بد انیم کـه غریق نجاتی شش د انگ مواظب ماست، آسان تر شنا میکنیم. اگر اعتقاد د اشته باشیم کـه خد اوند مهربان، بخشند ه و البته آموزگار و پرورش د هند ة عالمیان اسـت، د ر این جایگاهی کـه هستیم خودرا د ر بهترین جایگاهی میبینیم کـه تا کنون لیاقتش را د اشته و تلاش کرد ه ایم و از این پس نیز بستگی بخود مان د ارد .
● تلاش یعنی چـه؟
بـه د ور و اطراف تان نگاه کنید . آنهایی کـه خود رابه د ر و د یوار میزنند تا بـه هر ترتیب ممکن د رآمد بیشتری د اشته باشند ، لزوما د رآمد یا موقعیت خاصی ند ارند همة مـا افراد ي را می شناسیم کـه بعد از رسید ن بـه یک موقعیت مالی یا شغلی مناسب، با سرعت هرچه تمام تر رو بـه انحطاط رفته و زند گی شان را تخریب کرد ه اند . کسانی کـه بهتر فکر میکنند ، وضع مناسب تری د ارند .
بعضی ها با روش زیرآب زنی و پارتی بازی و روش هایي کـه امروزه متأسفانه معمول شد ه، پست و مقام و جایگاه ظاهری برای خود شان د ست و پا میکنند ، بـه امید همان آرامش؛ اما این ظاهر د استان اسـت.
د ر پشت پرد ة این موفقیت، حس جاه طلبی، حساد ت، غرور، زیاد ه خواهی، افتخارطلبی و شهرت طلبی رشد میکند و د ر د رون مـا ریشه می د واند و آن ذره آرامشی را هم کـه هرازگاهی روح مان را نوازش می د اد از منزلگاه وجود مان بیرون میکنند .
وقتی یک سرخرگ بزرگ پاره میشود ، خون ریزی شد ید میشود ، حجم خون کاهش مییابد . د ر نتیجه خون کمی وارد قلب میشود و قلب برای جبران این کمبود ، با شد ت و سرعت بیشتری منقبض میشود .
ضربان قلب د ر حقیقت افزایش مییابد تا فشارخون را افزایش د هد ، اما چون رگ پاره شد ه، هنوز ترمیم نشده، خون بیشتری بیرون میرود . قلب تند تر و شد ید تر میتپد و خون بیشتر بیرون میرود .
قلب میخواهد کمک کند ، اما چون پارگی رگ ترمیم نشد ه، این فعالیت قلب بـه ضرر فرد میشود و سرانجامی جز مرگ ند ارد . این د ور باطل با تلاش زیاد ي همراه اسـت، اما تلاشی کـه نتیجه عکس د ارد .
وقتی برای کسی کار خیری انجام می د هیم و انتظار د اریم کـه کارمان را هرچه سریعتر جبران کند و از بهره مالی آن برخورد ار شویم، پشت د ر اتاق رئیس مان د عا میکنیم کـه برگه مان را امضا کند ، برای مشتری از تمام فامیل و شرافت خود مایه میگذاریم تا بالاخره جنس مان را بخرد و … د ر آن د ور باطل افتاد ه ایم.
این ها مـا را از آرامشی کـه از ابتد ا بـه د نبال آن بود ه ایم، د ور میکنند اما چون این حس د ر د رون ماست و مـا را رها نمیکند ، بـه د نبال راهی برای بـه د ست آورد ن آن میرویم و چـه پرخطرند این راه ها، کـه از سر ناچاری، ناد انی و بی توجهی بـه انها پا میگذاریم.
او د ر کتاب مـا و با ماست و منتظر اسـت تا وی را بخوانیم و با صد اقت بخوانیم او چوب در د ست ندارد کـه تا خلاف و گناهی کردیم، با آن روی دست مان بزند او میـــخواهد مـا در بزنیم، تادستش را برای مـا د راز کند .