پارس ناز پورتال

یکی از فانتزی های ما

مجموعه : مطالب طنز
یکی از فانتزی های ما

یکی از فانتزیام اینه که با دوستام برم ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ !ﺑﻌﺪ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺑﺮﻑ ﻭ ﺑﻮﺭﺍﻥ ﻣﻦ ﭘﺎﻡ ﺑﺸﮑﻨﻪ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺘﻮﻧﻢ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﻨﻢ !ﺑﻪ ﺍﻭﻧﺎ ﺑﮕﻢ ﺑﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﻨﻮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﻮ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺪﯾﺪ . . .
ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻧﺎ ﺑﮕﻦ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﻣﻦ ﺑﮕﻢ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﻮ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺪﯾﺪ ، ﻣﻨﻮ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯿﺪ . . .
ﺑﻌﺪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺑﺮﻥ ﻭ ﻣﻨﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺬﺍﺭﻥ . . .
ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ ﮔﻤﺸﺪﻥ ﻭ ﯾﻪ ﺷﯿﺮ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ ﻭﺣﺸﯽ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺍﻭﻧﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﻓﺮﺍﺭ ﺗﻮ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﮔﯿﺮ ﻣﯿﮑﻨﻦ . . .
ﺑﻌﺪ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺷﯿﺮﻩ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﻨﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﯾﻪ ﺷﻠﯿﮏ ﺑﯿﺎﺩ ﻭ ﺷﯿﺮﻩ ﺑﯿﻔﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺍﻭﻥ ﺻﺤﻨﻪ ﻣﻦ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺗﻔﻨﮓ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯﺵ ﺩﻭﺩ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﯾﻪ
ﭘﺎﯼ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﻭﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻡ ، خورشید ﺑﻪ ﺭﻧﮓ نارنجی داره پشت سرم غروب میکنه یه تًف مارکدار بندازمو برم تو افق محو شم . . .

 

 

 

 

تا حالا دقت کردین چـرا به لوک میگن خوش شانس ؟
.
.
.
چون همیـشه فانتزیاش به حقیقت تبدیل میشنو تـو افق محـو میـشه :)))))

 

 

یکی از فانتزیام اینه که برم ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﻱ
ﭘﺪﺭ ﻋﺮﻭﺱ ﺍﺯﻡ ﺑﭙﺮﺳﻪ
ﺧﻮﺏ ﺁﻗﺎ ﺩﻭﻣﺎﺩ ﻋﺰﻳﺰ ، ﺧﻮﻧﻪ .. ﻣﺎﺷﻴﻦ ، ﻛﺎﺭ ، ﭘﻮﻝ ﭼﻴﺎ ﺩﺍﺭﻥ ؟
ﺑﻌﺪ ﻣﻨﻢ ﻗﺎﻃﻲ ﻛﻨﻢ ﻛﻠﻴﺪ ﻫـﺎﭺ ﺑﻜــُـ ﭘﺮﺕ ﻛﻨﻢ ﺗﻮ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺑﮕﻢ ﻣﻦ
ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﻱ ، ﻧﻴﻮﻣﺪﻡ ﺧﺮﻳﺪ ﻭ ﻓﺮﻭﺵ !
ﻳﺎﺭﻭ ﭘﺪﺭﻩ ﻫﻢ ﺳﻮﻳﭻ ﭘﺮﺍﻳﺪﻣﻮ ﺑﺒﻴﻨﻪ ﻭ ﻳﻪ ﺑﺮﻕ ﺧﺎﺻﻲ ﺗﻮ ﭼﺸﺎﺵ
ﺑﻴﺎﺩ ﺑﻌﺪﺷﻢ ﺑﻴﻮﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﭘـﺎﻡ ﻛﻪ ﺑﻴﺎ ﺩﺧـﺪﺭﻣﻮ ﺑﮕﻴﺮ ﻭ ﻫﻤﺶ ﻣﺎﻝِ
ﺧﻮﺩﺕ ﻭ ﺍﻳﻨﺎ
ﻣﻨﻢ ﺑﻲ ﺗﻮﺟﻪ ﭘﺮﺍﻳﺪ ۲۰ ﻣﻴﻠﻴﻮﻧﻴﻢ ﺭﻭ ﺑﻴﺨﻴﺎﻝ ﺷﻢ ﻭ ﺗﻮﻱ ﺍﻓـﻖ ﻣﺤـﻮ
ﺷﻢ . . . .
ﻳﻪ ﻫﻤﭽﻴﻦ ﺁﺩﻡ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺩﻝ ﺑﺎﺯﻱ ﻫﺴﺘﻢ ﻣﻦ. . . 😀

 

 

یکی از فانتزیام اینه که یه روز پشت تلفن توی جمع بگم خودمو با اولین پرواز میرسونم . . . 😀

یکی از فانتزیام اینه که چنتا آدم گردن کلفت اجیر کنم نزدیک افق تا هرکی خواست اون اطراف محو بشه بزنن دهنشو . . . !
انگار محو شدن تو افق بچه بازیه ؛ زرت و زورت میرن افق محو میشن !!! 😐

 

 

 

الان داشتم از دم یه قلیون سرا ر د میشدم خیلی حسودیم شد بهشون همه خوشحال بودن 🙁
نامردا به فانتزیشون رسیده بودن همه توو دود محو شده بودن لامصب افقی بود واسه خودش :))))

یکی از فانتزیام اینه با یـه عرب بشینم اسم فامیل بازی کنم
بعد بگم :
اسم با ” پ ”
بعد همینجور که داره زور می زنه اسم پیدا کنه من تند تند همرو پر کنم :))

 

 

 

یه فانتزیه خوب سـراغ دارم خعلی توپـه ، ماله یـه خانـوم دکـتر بـوده ۲ بـار بـیشـتـر بـاهاش تـا افق نـرفـتـه ، هرکی می خواد خبر بـده تا هـمـاهـنـگـی هـای لازم واسه فروش فانتزی را انجام بـدیـم !! 😐 :))

 

 

 

یکی از فانتزیام اینه که بچه هام یه دو قلوی پسر و دختر بشن ! بعد اسم دوتاشونو بذارم “رها” … بعد وقتی که دعواشون میشه بزنن تو سر و کله ی هم ، منم داد بزنم بگم : رها ، رهارو رها کن ! 😀

 

 

 

 

بعد یه فانتزی دیگه دارم : یه جا که خیلی شلوغه گوشیم زنگ بخوره بگم : آره ، آره ، حواستون باشه ؛ “زنده می خوامش” … 😀

 

 

 

یکی از فانتزیام اینه که دختر همسایمون تیر بخوره بعد سریع با هلیکوپتر برسونمش بیمارستان ( :دی ) بعد دکتر بگه : اوه خدای من ! این گروه خونیش خَـعلی کم یابه ! بعد پرستار با قیافه ی عاشوفته به دکتر بگه دکتر نبضش ضعیف شده باید هرچه زود تر بهش خون برسونیم بعد مادر دختر همسایمون شروع کنه به گریه کردن , پدرش به دکتر بگه دِ عـاخه لامـــــصب یه نگاهی به دور و بَـرت بـنداز ! دخترم داره جون میده ! بعد دکتر داد بزنه بزنه کسی نیست این فداکاری رو انجام بده !؟ بعد من در حالی که دارم هلیکوپترو خاموش میکنم و سوییچشو در میارم , از هلیکوپتر بیام بیرون و با یه لبخنده ملیح آستینمو بزنم بالا به دکتر بگم بیا بزن :دی بعد پدر دختر همسایمون با لبخند بگه چرا دیر کردی داماده گــُلم ؟ 🙂 بعد من برم توی عٌـتاق عمل بعد که دختره بهوش اومد بگه ، پس عشق من کوش ؟ بعد باباش از پنجره به افق خیره بشه و لبخند رضایت بگه ، متاسفانه باید بگم به خاطـره ها پـیـوست
روحـش شاد … 🙁

یکی از فانتزیام اینه که سر جلسه امتحان بشیینم بعد با نگاه کردن به سوالات, پاینش بنویسم :
.
.
.
“مَردی نَبُوَد فتاده را پای زدن .. گر دست فتاده ای بگیری مَردی

بعد برگه رو تحویل بدم برم!!!ما همچین آدمی هستیم

یکی از فانتزی هام اینه که:

برم جنگ بعد تو یه گروه سه نفری باشیم بعد یهو شرع کنن به سمت ما شلیک کنن بعد من و اونا بریم تو سنگر پناه بگیریم بعد به دوستم بگم حالا چه خاکی بریزیم تو سرت اونم بگه نمیدونم الانه که بکشنمون بعد یهو دشمن یه نارنجک بندازه تو سنگر ما بعد همون دوستم یهو بپره رو نارنجک و منم همون موقع مثل فیلم هندی ها بهش بگم:

نه تو نباید بمیری
تو بهترین دوست منی
من حاظرم بجات بمیرم

بعد یهو نانجک منفجر بشه و دوستم بترکه بعد در حالی که خونش پاشیده تو سر صورتم با حالت خشمگین وعصبانی بلند شم از تو سنگر بیام بیرون و به دشمن نگاه کنم و بگم شماها دوست منو گشتید کصافتا الان همتونو تو افق محو میکنم بعد اونا هم شروع کنن بهم شلیک کنن و منم همش در اثر ضربه گلوله ها تکون بخورم ولی نیوفتم رو زمین بعد از پشت بیوفتم تو سنگر بعد اون یکی دوستم بیاد بگه: نههههههههههههههههههههه منو تنها نذار ازت خواهش میکنم و از این حرفا بعد منم یه لبخند پر معنا بهش بزنم و یهو از جام بلند شم و جلیقه ضد گلوله رو از تنم در بیارم بعد یعو ماشین گان رو در بیارم و برم رو سنگر و همه دشمنا رو به رگبار ببندم بعد همون موقع دستور حمله هوایی بدم بعد که حمله تموم شد و دشمن از بین رفت برم بین جسد های دشمن ها و همون موقع یه سیگار برگ روشن کنم و تو گرد و غبار ناشی از حمله هوایی محو بشم.

یکی از فانتزی هام اینه که:

یه روز که دارم تو خیابون راه میرم یهو ببینم یه دزد اسلحه شو گذاشته رو شقیقه یه خانوم سانتی مانتال
و میخواد کیف شو خالی کنه
منم سریع بپرم بینشونو و درحالیکه دارم تفنگو ازش میگیرم باهاش درگیر شم
درحین درگیری یهو صدای شلیک شنیده شه
چند ثانیه هر دومون چشم تو چشم به هم نگاه کنیم و یهو دزده بخوره زمین درحالیکه از شیکمش داره خون فواره میزنه
بعد من بگم: نهههههههه ، من نمیخواستم اینطوری شه
در همین حین پلیس از راه برسه و منو دستگیر کنه
تو دادگاه درحالیکه من دارم بی گناهی مو ثابت میکنم
قاضی من رو مقصر بدونه به قصاص محکوم کنه
بعد در حالیکه من نا امید شدم یه نگاه به خانواده ام میندازم
میبینم همه شون دارن گریه میکنن
یه نگاه به خانواده مقتول میکنم
میبینم خون جلو چشاشونو گرفته سریع اونورو نیگا میکنم
بقیه شو یادم نمیاد عاخه شوکه شده بودم
خلاصه روز اعدام فرامیرسه و منو میبرن برای اعدام
بعد وقتی میخوان حکم رو اجرا کنن قاضی بهم میگه آخرین خواسته ات چیه؟
منم میگم آخرین خواسته ام اینه که اعدامم نکنین
بعد قاضی با همکاراش یه مشورت میکنه و با آخرین خواسته ام موافقت میکنه
بعد منم میرم تو افق محو میشم….

یکی از فانتزیم اینه
چندسال دیگه تو اوجِ فانتزی گفتن فانتزی رو ببوسم بذارم کنار

عرصه رو واسه جوونترا باز بذارم برم یه گوشه بشینم فقط فانتزیها رو نقد و بررسی کنم نقاط ضعف و قوتشون رو بهشون گوش زد کنم

طرفدارها هم لقب استاد بزرگ فانتزی رو بهم بدن بعد بیان بغلم کنن و بندازنم بالا همین که انداختن بالا برم سمت افق محو بشم 🙂

یکی از فانتزیام اینه که …

برم آکادمی گوگوش موقع خوندن نتونم خودمو کنترل کنم
و گریه کنم
گوگوش هم احساساتی بشه دستاشو باز کنه
بگه بیا بغلم
منم برم جلو بابک سعیدی رو بغل کنم
کلا من همینچی پسر چشمو دل پاکیم!!

یکی از فانتزیام اینه که بابام بفهمه سیگـــار میکشم
بعد بیاد بزنه تو گوشم
بگه کصافــط چرا سیگار میکشی؟برو آب پرتغال بخور!!
منم بگم , ترجیح میدم سیگاری رو بکشم که صادقانه روش نوشته: سرطان زا ؛ تا آبمیوه ای رو بخورم که روش به دروغ نوشته: 100% طبیعی
بعد بابام اشک تو چشماش جمع بشه
منم یه لبخند نرمی بزنمو تو دود سیگارم برم محو بشم

یكى از فانتزیام اینه كه
برم سر كلاس هندسه، بگم: سر زنگ هندسه میگم این درسا بسه، كاشكى این زنگ بخوره دل به دلدار برسه، بعد استاد از كلاس حذفم كنه، همین كه دارم از كلاس میرم تو افق محو شم بگم:
.
.
.
.
.
.
.
.
خوب دست منو خوندى منو بدجورى سوزوندى منو مثه یه برده كجا ها كه نكشوندى… :)))

افت تحصیلی پیدا کرده اید ؟

مشروط میشوید؟

هی زرتو زرت شکست عشقی میخورید ؟

ترشیده اید؟
.
.
.
.
.
به افق بپیوندید ما محوتان میکنیم!!! 😐

محوستان شریف !!! 😐