پارس ناز پورتال

عقل بهتر است یا احساس؟؟

عقل بهتر است یا احساس؟؟

احساسات شما متاثر از افکار شماست. خود انسانها موجب ناراحتی خودشان می شوند، آن هم به واسطه ی اعتقادات غیرعاقلانه ای که در رویدادها یا تجارب فعال کننده زندگی شان دارند .

 

فکر کردن

ما می توانیم با تربیت کردن و نظم بخشیدن افکار خود، زندگی را مملو از کامروایی، خلاقیت و از لحاظ هیجانی رضایت بخش کنیم. احساس خوب از طریق تفکر صحیح ایجاد می شود .

انسان ها با سازمان دهی و نظم بخشیدن به افکار خود ، می توانند کامروا و خلاق باشند ، می توانند زندگی هیجانی رضایت بخشی را پشت سر بگذارند، یا زندگی را سرد، ماشینی و واقعا ناخوشایند جلوه دهند.

شاید این طور باشد. اما دلیل این که چنین برداشت ناخوشایندی از این حرفها دارید این است که والدین، معلمان و درمانگرها، واقعیات را طوری برای شما جلوه داده اند که باور کرده اید فقط از طریق تجارب بسیار هیجانی می توان زندگی خوب داشت و حداکثر بهره را از زندگی برد.

تفکر عاقلانه در درازمدت ، باعث خواهد شد تا بیشتر احساس لذت را داشته باشیم ؛ چون عقل انسان به او کمک می کند خودش را از شر احساسات مزاحم خلاص کند، به ویژه از وحشت و خشم پریشان کننده، سپس می تواند هیجانات و سرگرمی های لذت بخش را جایگزین نماید .

جالب است بدانیم حتی هیجانات ناخوشایندی مثل پشیمانی و ندامت ما را شادتر می کنند و به ما کمک می کنند تا به خواسته های خود بیشتر دست پیدا کنیم. اگر با این هیجانات درست برخورد کنیم و آنها را نشانه اشکالات زندگی خود بدانیم ، می توانیم از تجارب و رویدادهای ناخوشایندی که موجب تاسف و ندامت ما شده اند، خلاص شویم.

 

ما به عنوان یک انسان از چهار فرآیند اصلی که همگی برای بقاء و شادمانی مان ضروری اند متاثر هستیم :

1.شما دارای درک و حس هستید، می بینید، می چشید، بو می کنید و می شنوید

2. احساس یا هیجان دارید، عشق، تنفر، احساس گناه یا افسردگی

3. شما دارای حرکت و عمل هستید، قدم می زنید، می خورید، شنا می کنید

4. استدلال و فکر می کنید، به یاد می آورید، تصور می کنید، فرض می کنید و مسایل را حل می کنید

فکر کردن ,نظم بخشیدن به افکار

اما معمولا هیچ یک از این چهار فرآیند اصلی را به طور کاملا مجزا تجربه نمی کنید . وقتی چیزی را ادراک یا احساس می کنید به آن فکر هم می کنید و بالاخره در مورد آن کاری را انجام می دهید .ما به طور همزمان ادراک، حرکت، تفکر می کنیم و تهییج می شویم.

این چهار شیوه اصلی ارتباط ما با دنیا، از هم مجزا نیستند. آنها با هم همپوشی دارند و هریک جنبه های مختلفی از زندگی ما را دربرمی گیرند.

بنابراین تفکر ، علاوه بر تغییرات زیستی- الکتریکی مغز ، یادآوری، یادگیری و حل مسئله ، شامل رفتارهای حسی وحرکتی و هیجانی هم می باشد.

هیجان یکی از آن فرآیندهایی است که رابطه نزدیکی با ادراک، حرکت و تفکر دارد.

معمولا مراکز هیجانی، ادراکی، حرکتی و فکری ما تا حدودی دارای خاصیت تحریک پذیری و پذیرندگی هستند. بنابراین با محرکی که شدت معینی دارد بر آنها تاثیر می گذارد یا بر شدت آنها می افزاید و یا از شدت آنها می کاهد. ما می توانیم در موارد ویژه ای این تحریک را به طور مستقیم بر مراکز هیجانی وارد کنیم، مثلا از طریق تحریک الکتریکی بخش هایی از مغز یا مصرف داروهای محرک یا کندکننده ای که بر بخش هایی از مغز یا دستگاه عصبی خودمختار تاثیر می گذارند.

همچنین می توانیم محرک را به طور غیرمستقیم یعنی از طریق ادراک، حرکت و تفکر وارد کنیم و از این راه بر دستگاه عصبی مرکز و راههای مغزیی که با مراکز هیجانی بالا در ارتباطند و بر آن تاثیر می گذارند، اثر بگذاریم.

 

پس به سه شکل می توانید احساسات خود را کنترل کنید:

1.به شیوه الکتریکی و زیستی شیمیایی مستقیما بر هیجانات خود تاثیر بگذارید

2.از طریق آرامش عضلانی

3.از طریق تفکر ارادی، تفکر، تعمق، حساسیت زدایی ذهنی یا تکرار مطالب آرام بخش برای خود با هیجان زندگی تان مقابله کنید.

 

تفکر عقلانی- هیجانی به شما کمک خواهد کرد تا احساسات خود را به طور کاملتر و آزادانه تری مشاهده کنید و وجود آنها را بپذیرید و آنها را جزیی از خودتان بدانید. ببینید آیا مناسبند یا خیر، بالاخره احساس مورد نظرتان را داشته باشید و از زندگی بهره بیشتری ببرید.

با افکارتان ، به جنگ آشفتگی های هیجانی بروید، انسان ها از لحاظ نظری قادرند افکار و احساسات منفی خود را کنترل کنند اما گاهی عملا نمی توانند موفق به انجام این کار شوند .

موانع اصلی بر سر راه تفکر و هیجان موثر عبارتند از:

1.برخی از مردم خیلی کند ذهن تر از آن هستند که بخواهند افکار صحیحی داشته باشند

2.برخی از آنها هم که از هوش کافی برخوردارند راه درست فکر کردن را نمی دانند

3.گاهی نیز هوش و آموزش کافی را برای تفکر واضح و روشن دارند اما از این هوش یا دانش خود به خوبی استفاده نمی کنند یا عملکردی روان رنجورانه دارند.

 

افرادی که رفتار روان رنجورانه دارند ، ظرفیت های بالقوه ای دارند اما نمی دانند رفتارهایشان چطور به آنها لطمه می زند گاهی هم می دانند چطور به خودشان لطمه می زنند اما به دلایلی غیرعاقلانه از رفتارهای مخرب خویش دست نمی کشند.در حالی که این افراد ظرفیت های بالقوه دارند و فطرتا کم هوش نیستند .

دلیل مشکلات هیجانی آنان ، ناآگاهی آنها از نحوه تفکر صحیح تر و انجام رفتارهای کمتر مخرب است. تفکر روشن، منجر به هیجانات مناسب می شود و حماقت و جهالت و آشفتگی ، با تفکر صحیح مغایرت دارد و باعث هیجان زدگی مفرط یا کم هیجانی می شود.