پارس ناز پورتال

اشعار به یاد ماندنی در مورد عید فطر

اشعار به یاد ماندنی در مورد عید فطر


جیحون یزدی

رسید عید و بد انسان به روزه بست جهات

که جز فرار زگیتی نیافت راه نجات

***************

سراج الدین قمری

در دلت بود هم از اول ماه رمضان

که چو شوال شود چنگ زنی در می ناب

و…

ما مسلم و برنامه  ما قرآن است

ملیت ما به پایه ایمان است

عیدی که برای ما پسندیده خدا

فطر است و غدیر و جمعه و قربان است

به پیشواز عید سعید فطر رفتن تنها به ادبیات فارسی

محدود نمی شود و در ادبیات سایر ملل نیز نمونه های بسیاری

در ستایش این روز فرخنده سروده شده  است،

به ویژه درادبیات عرب ، که غالبا مضامین را با توصیف های

غنایی بیان داشته اند که در اینجا به ذکر سروده ای از

” ابونواس” اکتفا می کنیم.

من شوال علینا

و حقیق بامتنان

جا باقصف و بالعز

ف و تعزید القیان

او فی الاشهر لی

ابعدها من رمضان

یعنی:

ماه شوال بر ما منت گذاشت ، پس سزوار سپاس می باشد.

با شادی و نغمه بانوان آمد.

باوفاترین ماهها برای من ، همان دورترین آنان از رمضان می باشد.

عید صیام آمد و ماه صیام رفت

لطف تمام آمد و فیض تمام رفت

شد عید فطر و لطف خدا باز تازه شد

رفت گرد غم گناه ز جان عوام

********************

اقبال لاهوری

اقبال لاهوری نیز چنین می سراید:

روزه برجوع و عطش شبخون زند

چنبر تن پروری را بشكند

اما از نظر گاه مولانا در طول ماه رمضان،

“منِ” حقیقی انسان که در سایه من های دروغین

وی قرار گرفته بود، مجال می یابد که از سایه برون آمده

و خویشتنِ انسان شود؛

و با عید فطر این من برآمده که از مذبح من های دروغین

( من هایی که آلوده به نام و نان و شهوت اند.

من هایی که نه سر بر آسمان که دل در گرو زمین دارند )

باز می گردد، فرصت عروج می یابد.

**********************

مولانا

درنظر گاه مولانا عید فطر عید عاشقی است

که اسماعیلِ خویشتن را ابراهیم وار به مذبح برده است

و در پاداش فطر و شادی آن را دریافت داشته است:

عید بر عاشقان مبارک باد

عاشقان عیدتان مبارک باد

بر تو ای ماه آسمان و زمین

تا به هفت آسمان مبارک باد

عید آمد به کف نشان وصال

عاشقان این نشان مبارک باد

روزه مگشای جز به قند لبش

قند او در دهان مبارک باد

عید آمد که این سبکروحان

رطلهای گران مبارک باد

عید فطر در نگاه مولانا روز کمال است و وصال،

روز مشاهده و رویت ماه فائق آمدن بر تضادها.

عید فطر روز اجابت است و شگفتا از شگفتی

دریافت های مولوی در این روز:

بگذشت مه روزه، عید آمد و عید آمد

بگذشت شب هجران معشوق پدید آمد

آن صبح چو صادق شد عذرای تو وامق شد

معشوق تو عاشق شد شیخ تو مرید آمد

شد جنگ و نظر آمد شد زهر و شکر آمد

شد سنگ و گهر آمد شد قفل و کلید آمد

جان از تن آلوده هم پاک به پاکی رفت

هر چند چو خورشیدی بر پاک و پلید آمد

از لذت جام تو دل مانده به دام تو

جان نیز چو واقف شد او نیز دوید آمد

بس توبه شایسته بر سنگ تو بشکسته

بس زاهد و بس عابد کو خرقه درید آمد

شگفت که در این ماه، سنگ درون به گوهر،

زهر جان به شکر و قفل دل به کلید تبدیل می شود

و مولانا در عید فطر بر تمام این گشایش ها دست افشان

و سپاس گویان است.

در غزلی مولانا رمضان را به “مریم” و عید فطر را به

“عیسی” تشبیه می کند:

نومید مشو گرچه مریم بشد از دستت

کان نور که عیسی را بر چرخ کشید آمد…

ای شب به سحر برده در یارب و یارب، تو

آن یارب و یارب را رحمت به شنید آمد

ای درد کهن گشته! بخ بخ که شفا آمد

وی قفل فرو بسته بگشا که کلید آمد

ای روزه گرفته تو ازمائده بالا

روزه بگشا خوش خوش کان غره عید آمد

از هر طرف دیوان مولانا که می روی جز حیرتت نمی افزاید

و افزایش این حیرت ره آوردی جز شوق و شور

“لا یدرک و لا یوصف” چیزی نیست.

عید آمد و عید آمد و آن بخت سعید آمد

برگیر و دهل می زن کان ماه پدید آمد

عید آمد ای مجنون، غلغل شنواز گردون

کان معتمد سدره از عرش مجید آمد

عید آمد ره جویان، رقصان و غزل گویان

کان قیصر مه رویان زان “قصر مشید” آمد

صد معدن دانایی مجنون شد و سودایی

کان خوبی و زیبایی بی مثل و ندید آمد

زان قدرت پیوستن، داوود نبی مستش

تا موم کند دستش، گر سنگ و حدید آمد

عید آمد و ما بی او عیدیم بیا تا ما

برعید زنیم این دم کان خوان و ثرید آمد؟

زو زهر شکر گردد، زو ابر قمر گردد

زو تازه و تر گردد هر جا که قدیم آمد

برخیز و به میدان رو، در حلقه رندان رو

رو جانب مهمان رو کز راه بعید آمد

غمهاش همه شادی، بندش همه آزادی

یک دانه بدو دادی، صد باغ مزید آمد

من بنده آن شرقم، در نعمت آن غرقم

جز نعمت پاک او منحوس و پلید آمد

بربند لب و تن زن چون غنچه و چون سوسن

رو صبرکن از گفتن چون صبر کلید آمد

************************

شعر در خصوص عید  فطر

***

یابن الحسن

سی شب به تو التماس کردم

این لحظه جواب طالب ام من

خواهی بنواز و خواه رد کن

احسان و عتاب طالب ام من

از کوی تو بوی عطر آمد

برخیز که عید فطر آمد

امشب که منم فتاده عشق

ساقر بزند ز باده عشق

خطی تو بیا بخوان برایم

از نامه سرگشاده عشق

آن نامه که دادی از برایم

با مطلع بی فتاده عشق

گفتی که سحر بیا به کویم

ای خسته ز سیر جاده عشق

مائیم ولی تو مخور غم

ای بنده خانزاده عشق

از کوی تو بوی عطر آید

بر خیز که عید فطر آید

تا یار ز در نیاید امشب

ای کاش سحر نیاید امشب

بیرون نروم زمیهمانی

تا یار ز در نیاید امشب

امضا نشود کتاب ما تا

از یار خبر نیاید امشب

این سی شب و روز ما نه ارزد

تا او به نظر نیاید امشب

در دام فراغ جان سپارم

آن ماه اگر نیاید امشب

از کوی تو بوی عطر آید

بر خیز که عید فطر آید

خواهم ملکت شوم نگارا

گرد فدکت شوم نگارا

کی گل کنی ای شقایق عشق؟

تا شاپرکت شوم نگارا

بر دوش نسیم صبحگاهی

چون قاصدکت شوم نگارا

هنگام نماز عید بند

تحت الهنکت شوم نگارا

بر گرد حریم تو به پرواز

مثل ملکت شوم نگارا

از کوی تو بوی عطر آمد

بر خیز که عید فطر آمد

امسال به قیمتم بیفزای

بر عشق و ارادتم بیفزای

جبرئیل گسیل خدمتم کن

بر شوق ولایتم بیافزای

پر سوخته از شرار عشقم

سوزی به حرارتم بیفزای

انفاس مرا محمدی کن

بر بار رسالتم بیفزای

از نور علی منورم کن

بر نور هدایتم بیفزای

از کوی تو بوی عطر آمد

بر خیز که عید فطر آمد

هو کش که ترانه ای بسازم

از ناله زبانه ای بسازم

در دوره پر فراق عصیان

با اشک شبانه ای بسازم

ای دوست کنار خانه تو

اذنم بده خانه ای بسازم

بر بام حریم عشقت ای یار

بگذار که لانه ای بسازم

یک بوسه دهی اگر بر این دل

باران ز زمانه ای بسازم

از کوی تو بوی عطر آمد

بر خیز که عید فطر آمد

******************************

گروه تحقیق  فجر

مهدیه مسجد صاحب الزمان  عج کرمان