پارس ناز پورتال

خلاصه ای از شرح حال برایان تریسی

خلاصه ای از شرح حال برایان تریسی

در شروع زندگی، به جز ذهنی کنجکاو و مشتاق، مزیت تحفه ئی نداشتم. در تحصیل ضعیف بودم و مدرسه را نیمه کاره رها کردم.چندین سال کارهای سخت یدی کردم. به نظر نمی آمد انگیزه و آینده درخشانی داشته باشم، …

جوان که بودم کاری در یک کشتی باربری پیدا کردم و دنیارا گشتم. هشت سال مدام سفر کردم و کار کردم و کار کردم، باز سفر کردم، در نتیجه بیش از هشتاد کشور را در پنج قاره دیدم. هرگاه کار یدی گیرم نمی آمد، دست فروشی میکردم، در خانه ها را می زدم،و کار روز مزدی میکردم. همِین طور ادامه داشت تا اینکه به خودم آمدم و دور برم را نگاه کردم و از خودم پرسیدم، چطوری است که آدم های دیگر روزگارشان بهتر از من است؟

بعد کاری کردم که زندگی مرا دگرگون کرد. به سراغ کسانی رفتم که در امر فروش موفق بودند و از آنها پرسیدم که چه کار میکنند.آنها هم به من گفتند.توصیه های آنها را به کار بستم و میزان فروشم بالا رفت. در نتِجه آن قدر پیش رفتم که شدم مدیر فروش. در این سمت هم همان راه کار را به کار بستم. یعنی دریافتم که مدیرفروش های موفق چه میکنند و همان کارها را کردم. این روند یاد گرفتن و به کار بستن آموخته هایم، زندگی مرا دگرگون کرد.هنوز هم در تعجبم که چه کار سادهای و بدیهی ئی  است. فقط ببین آدم های موفق چه کار میکنند، بعد همان کار ها را بکن تا تو هم به همان نتایج برسی. وای عجب ایده ای !

به بیان ساده ، بعضی ها به این دلیل بهتر از دیگران میشوند که برخی کار ها را طور دیگر انجام میدهند.علی الخصوص از وقت شان بسیاربسیار بهتر از آدم های معمولی استفاده می کنند.

من چون پیشنه ای اولیه نا موفق داشتم، سخت احساس حقارت و نا توانی پیدا کرده بودم. افتاده بودم در دام این تصورذهنی که آدم هائی که بهتر از من عمل می  کردند عملا و واقعا تهتر از من هستند. چیزیکه من یاد گرفتم این بود که ضرورتا این طوری ها هم نیست.آنها فقط به نحوه دیگری عمل می کردند، و چیزی که آنها به مدد عقل سلیم یاد گرفته اند، من هم میتوانم یادبگیرم. دیدم رازش را پیدا کردم، از این کشف خود خوشحال بودم، هم هیجان زده.



هنوز هم هستم. فهمیدم که میتوانم زندگیم را عوض کنم و تقریبا به هر هدفی که در نظر بگیرم میتوانم دست یابم به شرطی که بفهمم دیگران در آن زمینه چه کرده اند و من هم همانکار را بکنم تا به همان دستاوردهای آنان دست بیابم. یک سال از شروع کار فروشم که گذشت، یک فروشنده درجه یک شدم. یک سالی بعد از مدیر فروش بودن، شدم معاون رئیس ونود و پنج عامل فروش در شش کشور زیر نظر من کار می کردند، آن زمان بیست و پنج سالم بود.

طی سالها در بیست و دو شغل گوناگون کار کردم. چندین شرکت را بنیان گذاشته ام، و از یک دانشگاه معتبر در رشته تجارت فارغ التحصیل شدم. مکالمه ی فرانسه، آلمانی و اسپانیائی را آموختم و و و …

در کل این سالهای کاری به یک حقیقت ساده پی بردم.کلیدهمه ی موفقیت های بزرگ، دستاوردهای  کلان، احترام، مقام و موقعِیت و خوشبختی درزندگی آن است که بتوانی بر روی مهم ترین کار و وظیفه ات تمرکز کنی و فقط بدان بیاندیشی و آن را خوب انجام دهی و تا کاملا تمام نشده است، دست برنداری.