در سده نوزدهم خاورمیانه و دیگر قسمتهای جهان اسلام، كمكم از انزوا بیرون آمد. كشتیهای بخار، راهآهن، تلگراف و مسافرت، ارتباط با جهان اسلام را سادهتر كرد. به این ترتیب مجالی فراوان برای دانشمندان، مبلغان مذهبی، بازرگانان و جهانگردان فراهم شد تا با جوامع اسلامی ارتباط پیدا كنند؛ عاملی مهم كه در مطالعات پیشین اسلامی كمتر وجود داشت. فرصتهای بحث در مورد اسلام و گفتوگو با مسلمانان، بیشتر شكل نزاع میان
روحانیان و رهبران مسیحی و مسلمانان داشت، اما اصطلاحات این مجادله تغییر یافت و اندیشههای تازهای را در باب دین و تكامل تحقیق علمی در علوم انسانی متجلی كرد. یكی از تحولات مهم اسلامشناسی در سده ی نوزدهم و آغاز سده ی بیستم، طرح بحث "تاریخانگاری"است. اندیشهای كه معتقد بود رخدادهایی چون پیدایی یك دین جدید را میتوان به همان ترتیبی كه آن حوادث از نظر تاریخ وابسته به حوادث پیشین هستند، روشن كرد.
مفهوم دیگر و نتیجه تاریخانگاری، این دیدگاه است كه تنها خاورشناسان و عربپژوهان متخصص در متون اسلامی، مهارت علمی لازم را در مطالعه ی اسلام دارند. از این رو مطالعه تاریخ اسلام، دین علم و هنر اسلامی و دیگر موضوعها، كم و بیش در محدوده ی علمی ـ تخصصی خاورشناسان قرار گرفت تا مورخان و متخصصان دین، علم و هنر! زندگانی پیامبر اكرم(ص) و ظهور اسلام، همچنان فكر و ذهن بیشتر دانشمندان غربی را به خود مشغول
داشت كه در دهه نخست سده نوزدهم به گونهای روزافزون، دانشمندان یهودی و اندیشمندان غیرمذهبی نیز به جرگه آنان پیوستند. از جمله نمایندگان تحقیق تاریخی اسلام، یكی آبراهام گیگر نویسنده كتاب "آیا محمد چیزی را از یهودیگری اخذ كرد؟" است. البته نقطه مخالف تحقیق تاریخی مسیحیان درباره اسلام ـ بدین معنا كه اسلام براساس الگوی مسیحیت استـ یك سده بعد در وجود كارل آهرنتز نویسنده كتاب "محمد از زمان بنیانگذاری دین"
تجلی یافت. اگرچه مكتب تاریخانگاری را بیشتر مورخان اسلامی سده بیستم مورد توجه قرار ندادند، ولی اتهام تاریخانگاری هنوز در برابر كسانی كه ظهور اسلام را نقطه مقابل جاهلیت عربستان و خاورمیانه بررسی میكنند، مطرح میشود. یك دیدگاه كاملا متفاوت، دیدگاه ویلیام میور است كه در كتاب چهارجلدی "زندگانی محمد" تشریح شده است. وی معتقد است كه تعالیم انجیلی مسیحیت پروتستان به همراه دواعی صریح تبلیغات تبشیری رشد
داشته است؛ بدین ترتیب از آنجا كه مسلمانان، حضرت مسیح(ع) را منجی خود نمیدانند، رستگار نمیشوند. میو، پیامبر اكرم(ص) و اسلام را برای مسیحیت انجیلی خطرناك میدانست؛ زیرا به عقیده او اسلام بسیاری از عقاید و اصطلاحات خود را از مسیحیت اقتباس كرده26 و این امر اسلام را با برخی اشكال مسیحیت یا زمینههای آن مشابهت میدهد. میور، نزدیكی فراوان مسیحیت و اسلام را رد كرده و بر دیدگاه لیبون مبنیبر این كه بدترین
خصوصیات حضرت محمد(ص)، در پایان دوران مكی و همزمان با چیرگی ایشان بردشمنان ظاهر شده است، تاكید میورزد! تامس كارلایل در سده نوزدهم مفهومی دیگرگون از دین را معرفی كرد و عقیده داشت كه دین مساله جاودان نوع بشر است. وی هم مانند بسیاری از دانشمندان غربی سده نوزدهم میلادی عقیده داشت كه اصالت
یك دین را باید در پیوند آن با شرایط عقلانی و فرهنگی سنجید. وی سخنرانی بسیار موثرش به نام "قهرمانی در نقش پیامبر" چاپ شده در سال 1841 م، استدلال میكند كه حضرت محمد(ص) پیامبری برحق است؛ هر چند كارلایل در بررسی خود از قرآن و واكنشهای مسلمانان نسبت به بحث قرائت قرآن، بلندنظری كمتری داشت. این تصور كه نوع بشر، ماهیتاً دیندار است، تاثیری ژرف برمطالعات ادیان و به دنبال آن، اسلام پژوهی گذاشت. در سراسر نیمه دوم سده نوزدهم و نیمه نخست سده بیستم، كوششهای فراوانی برای ایجاد دانش
"ادیانپژوهی"انجام گرفت. ممیزه این دین پژوهی، تكیه بر زبان شناسی و فهم یك تمدن باستانی است. فردریك ماكس مولر28 نیز معتقد بود هركس كه یك چیز میداند، چیزی نمیداند؛ به این معنی كه اگر فردی تنها دین خود را بشناسد و تایید كند، مواقع دین را نمیشناسد. مولر برچاپ سلسله "كتاب های مقدس شرق" شامل حدود پنجاه متن و ترجمه انگلیسی كتابهای مقدس آسیایی در دهه هفتم سده نوزدهم نظارت داشت. مجلدات 6 و 8 این دوره دربر دارنده ترجمه قرآن پالمر است.