در پایان سدههای شانزدهم و هفدهم میلادی، تحقیقات جدید و ریشهدار اروپا درباره اسلام به علتهای گوناگون گسترش یافت. نخستین آنها واقعیتهای جدید ناشی از تجاوزهای عثمانی بود. تهدید عثمانی برای اروپا تا سده هجدهم، آن گاه كه این امپراتوری به انحطاط رفت و تعادل قدرت به سود اروپا دگرگون شد، كاهش نیافت. عامل
دیگری كه به رشد آگاهی اروپا نسبت به اسلام كمك كرد، افزایش دریانوردی و توسعه بازرگانی و پیوستن اروپا در آن سوی مدیترانه بود. اروپا به امضای پیمان ها و قراردادهایی با دولتهای مسلمان دست زد؛ برای نمونه فرانسه و عثمانی علیه خاندان هابسبور با یكدیگر متحد شدند. اروپا نمایندگانی را به دربار عثمانی و دیگر كشورهای جهان اسلام فرستاد. این سیاست دوجانبه، به منزله اعلام آمادگی حاكمان مسلمان برای همكاری در این دوره نبود.
جدایی میان تروتستان و كاتولیك در مسیحیت غربی، بیشتر جنگهای عقیدتی و جدلی را در مسیحیت غربی پدید آورد و مجادلات ضد اسلامی تا اندازهای فروكش كرد. از سوی دیگر، منافع اروپا در سرزمینهای اسلامی بر منافع جدلی كلیسا برتری یافت تا در صورت امكان، منافع دولتی، اهداف تجاری، سیاسی و نظامی را هم در بر گیرد.
دلیلهای اروپا در اسلام شناسی بیش از این بود كه خود را به جنگهای كلامی در باب قرآن كریم، پیامبر اكرم(ص) و فتوحات اولیه اسلامی محدود كند. در سطحی گستردهتر، دین در دوره روشنگری به گونهای متفاوت به تصویر كشیده میشد. تصدیق اینكه دیگر ملتها نیز ادیانی دارند كه به سادگی، بدعت یا انحراف از مسیحیت به شمار نمیرود، سیمای مهمی از مفهوم تازه دین به نظر میرسید. اندیشه جدید "ادیان" نوع بشر، شیوههای جدید
مطالعه اسلام و دیگر دینها را واداشت تا ورای مجادلات كلامی برود؛ ولی این رأی نتوانست جایگزین آن نوع از مجادلات شود. سرانجام در سده شانزدهم، آموزش زبان عربی در كالج فرانسه(كلژدوفرانس) آغاز و در سال 1635 در لیدن هلند، كمبریج و آكسفورد انگلستان تدریس شد. این كار موجب شد تا عرب پژوهان نسل اول به تدوین نحو و فرهنگهای كهن زبان عربی بپردازند؛ كاری كه از مدتها پیش از رونق افتاده بود. اقدام این عرب پژوهان
دانشگاهی، نخستین تحقق گسترده و جدی در سطح اروپا در باب سنت متن مدار زبان عربی از سده دوازدهم میلادی و مجموعه كلونیایی به بعد بود. یكی از نتایج مهم تغییر مفهوم دین در دوره روشنگری، توجه تازه به زندگی و رسالت پیامبر اكرم(ص) بود. درسده هجدهم برخی دانشمندان، مبلغی دینی را در وجود پیامبر اكرم(ص)
میجستند كه طبیعیتر و عقلانیتر از حضرت عیسی(ع) باشد. برخی دیگر در او آسیای وعظ برای كارخانه در حال پیشرفت اصلاحات میجستند. بنابه استدلال برخی، این كه آن حضرت، مردی خوشگذران و سیاسی بود(!) نمونه الهی مینمود كه در تاریخ آمده تا در پرهیز از آن خطاها به مسیحیت كمك كند. این تفسیر اخیر از اسلام به پیشبرد مقاصد دینی كمك میكرد و برای مسیحیان، درسی در قالب تصویری جدید از اندیشهای بود كه از سده هشتم میلادی به این سو رواج داشت؛ به این معنی كه اسلام عذابی الهی است كه آمده تا مسیحیان را به خاطر
انحرافهای عقیدتی و عملی تأدیب كند؛ ولی این تصویر پایان سده هجدهمی، اهمیت روزافزون تاریخ پژوهی را نشان میدهد. در حیطه تاریخ اسلام كه بسیاری از دانشمندان عصر روشنگری هنوز مشتاق مطالعه آن بودند، زندگی پیامبر اكرم(ص) و سیاستهای نظامی و سیاسی خلفای راشدین و فتوحات آنان مورد توجه قرار داشت. علاقه به بررسی زندگی پیامبر اكرم(ص) و دیگر جنبههای تاریخ اسلام، تنها منحصر به متخصصان این امور نبود. ادوارد گیبون(Gibbon،1737-1794) در كتاب "انحطاط و سقوط امپراتوری روم"، فصلی را به زندگی پیامبر اكرم(ص) و مراحل آغازین تاریخ اسلام اختصاص داده و بیشتر به تحقیقات جدیدتر اروپایی و گزارشهای جهانگردان تكیه كرده است.
وی، پیامبر اسلام(ص) را فردی با ویژگیهای معنوی معرفی میكند كه در دوران عزلتش در مكه، شكلی ناب از توحید را مطرح كرد؛ اما با مهاجرت از مكه به مدینه به توفیق و قدرت نظامی نیز رسید. نكته اخیر از آن نوع اتهامهای كهنه مسیحیان است كه عقیده دارند اسلام به طور كلی و بیدرنگ با نیروی شمشیر گسترش یافته است؛ در مجموع ارزیابی گیبون از پیامبر اكرم(ص) مثبت است. تفاوت میان شخصیت ایشان در مدینه، مفهومی آشناتر در
تحقیقات بعدی در اروپا شد. بنابراین محققان كوشش فراوانی را در معتبر شمردن ویژیگیهای معنوی و رهبری پیامبر اكرم(ص) مبذول كردند، بیآن كه آن حضرت را پیامبری واقعی بدانند! سده هجدهم با برنامه اروپا درشناخت اسلام پایان یافت؛ طرحی كه به مراتب كاملتر از هر اقدامی از زمان تدوین مجموعه كلونیایی به بعد بود. در سال 1798 م 1213 ق ناپلئون بناپارت با نیرویی نظامی همراه با انبوهی از دانشمندان كه مامور مطالعه و ثبت زبان، فرهنگ و دین بودند، به مصر یورش برد.