قاله حاضر، مقدمهى فرانتس روزنتال خاورشناس بزرگ آلمانى، بر كتابى است كه وى در آن، تلاش نموده با جمع آورى قسمتهایى از آثار كلاسیك اسلامى، كه در واقع ترجمه یا اخذ و اقتباسى از آثار متقدّم یونانى بودند، تأثیرات تمدن یونانى را بر فرهنگ اسلامى نشان دهد. هدف اصلى این اثر، توضیح كمیّت و كیفیت آشنایى مسلمانان با میراث كلاسیك یونان و مجراهاى متنوعى است كه از طریق آن ها این میراث بر تفكر غنى اسلامى در اعصار بعد مؤثر واقع شد. روزنتال در مقدمهاى تحلیلى – ترجمه حاضر – به بحث دربارهى اهمیت كلى مواجههى اسلام با
میراث كلاسیك یونان مىپردازد و اصرار دارد كه این مواجهه را باید آغاز تحولّى شگرف و ثمربخش در تاریخ تمدن بشر دانست. او از این رهگذر، بخش غربى عربستانِ مركزى را پارهاى – هر چند بسیار دور افتاده – از جهان هلنیستى باستان تلقى مىكند و با عطف توجه به تحول فرهنگى شبه جزیره پس از ظهور اسلام و مرورى بر نهضت ترجمه در قرون اولیهى اسلامى، بر اهمیت تاریخى اقتباس مسلمانان از میراث كلاسیك یونان تأكید مىكند.
انگیزههاى تاریخى و عقیدتى:
مكه و مدینه در دوران زندگى پیامبر اسلام (570 – 632م) – علىرغم آنچه تاكنون به طور گستردهاى مقبول واقع شده است – یكسره از جهان خارج بركنار و منتزع نبودند. [گویا] این دو شهر، خلاف آن چه امروزه به طور مكرر، اظهار یا(حداقل) تلویحاً بدان اشاره مىشود، مراكز حیات فرهنگىِ مترقّى و شكوفا نیز محسوب نمىشدند. این حقیقت كه عربستانِ مركزى[در آن دوران] با تمدّن برتر همعصرِ خود تماس بسیار اندكى داشته است، در خالى بودنِ قرآن از اشاراتى به علم طب و طبابت جلوهگر مىشود، چرا كه از دیدگاه سنت دینى، چنین امورى مىبایست مُستظهر به حكم و فرمانى از جانب خداوند مىبودند. مىتوان پذیرفت درمانگرانى بومى، كه به طور علمى آموزش
ندیده بودند، در آن عصر مىزیستهاند و[گاهى هم] ممكن بود تصادفاً گذار یك پزشك واقعى به عربستان مركزى افتاده باشد (نظیر موردى كه در سر حد شمال غربى بیابان عربستان بدان برمىخوریم). البته چنین پزشكى نمىتوانست دانشمند برجستهاى باشد. نه او و نه هیچ كس دیگر نمىتوانستهاند انبوهى از آموختهها را از جهان خارج به شهرهایى كه به زودى مكانهاى مقدس اسلامى مىشدند، منتقل كرده باشند. از سوى دیگر، ساكنان این شهرها به واسطهى تجارت كاروانى، این امكان را داشتند كه با حیات فرهنگى همعصر خود در جوامع بزرگترى چون فلسطین و سوریه آشنایى پیدا كنند. استفادهى آن ها از این فرصت در منابع ناچیزى كه در دست داریم تأیید شده
است. همهى پیوستگىهاى فرهنگى از این دست، به مناطقى معطوف مىشود كه تمدن عصر باستان كلاسیك (در قالب هلنیسم و آن چه از آن در كسوت یونانى و تمدن رومى به شرق رسیده است) اثر خود را در آن ها بر جا نهاده بود. در واقع مىتوان ادعا كرد كه در یك گفتمان فرهنگى، بخش غربى عربستانِ مركزى، پارهاى از جهان هلنیستى
باستان بود؛ اما پارهاى بسیار دورافتاده كه در حقیقت بهرهاى از دستاوردهاى عالى عقلانى جهان هلنیستى نصیب آن نشده بود. میراث معنوى و فكرى آسیاى جنوب غربى باستانى دوران قبل از هلنیسم، با پیشرفت موفقیتآمیز مسیحیت، گنوستىسیسم و یهودیت از جهات مختلف تداوم پیدا كرد و تجدید حیات و استحكام یافت. هلنیسم مترقى عربستانِ جنوبى و امپراتورى ساسانى در ایران نیز به شدت از هلنیسم متأثر شدند. پیروزى و غلبهى هلنیسم، همچنان كه شائدر توصیف كرده، حقیقتى است كه كشفیات جدید بارها و بارها آن را تصدیق
كرده است. با وجود این، در آغاز قرن هفتم میلادى، روند هلنیسم به گونهاى بود كه به طور گستردهاى ارتباط خود را با زبان یونانى از دست داد؛ چرا كه مبشران مسیحى و در زمان فترت آنان، مبلغان فرقههاى گنوسى، از همان ابتداى دعوت خود به ناآموختگان و تودههاى عظیم عوام روىآوردند و [از این رو ]اصرار داشتند. كه در ادبیات[تبشیرى ]خود از زبانهاى بومى استفاده كنند. گذشته از این، هلنیسم در این دوران به گونهاى فعال نبود كه سراسرِ فرهنگ عصر باستان كلاسیك را در بر بگیرد، بلكه عمدتاً به واسطهى نظریات و عقاید جدید دینى به یك انتخابِ نسبتاً محدود، تقلیل پیدا كرد. موج اول فتوحات اسلامى(632 – 641م) سلطهى كامل اعراب را بر سوریه و مصر و – به
همین قیاس – بخش امپراتورى ساسانى كه به شدت تحت تأثیر هلنیسم بودند، فراهم ساخت. شاید اقبالى كه این فرصت را براى اعراب فراهم آورد كه گوى سبقت را از فرهنگ عصر باستان كلاسیك – كه همواره در حاشیهى آن زیسته بودند – بربایند، به دور از خصومتورزىشان هم نبود و در ابتداى امر نیز، آن را به طور مشخص درك و تصدیق نكردند. دین و زبان، اعراب مسلمان را از همسایگانشان ممتاز ساخت. نخستین وظیفهى آنان كسب توفیق در این دو خصوصیت متمایز عصر جدید بود. وابستگى فرهنگىاى كه از گذشته براى اعراب مسلمان به میراث مانده بود، موجب شكلگیرى یك مانع و حتى یك تهدید بر سر راه تحقق این وظیفه شد. با وجود این، تفوق دستاوردها و
عناصرى از تمدّن هلنیستى در همهى سطوح، مشهود بود و دائماً این نیاز وجود داشت كه حاكمان جدید آن ها را براى خود حاصل كنند. هنگامى كه سلسلهى بنىامیه (660 – 750م) به قدرت رسید و دمشق به جاى مدینه پایتخت امپراتورى اسلامى شد، این تمایلات كشمكشآمیز به طور فزایندهاى خود را آشكار ساختند. اعراب به گونهى مساعد و مطلوب به سمت فرهنگ مسلط آن زمان گرایش یافتند و از آن چه عرضه مىداشت، استفاده مىكردند، اما هنوز جرئت نمىكردند كه بدان وابسته شوند. (به همین علت است كه ادبیات عربى، كاخهایى نظیر
قُصیر عمره را نادیده مىگیرد و آن ها را به رسمیت نمىشناسد.) بیش از نیم قرن پس از درگذشت پیامبر اسلام، پیش از آنكه زبان عربى زبان رسمى دیوانى شود و حتى پس از این هم، بىتردید تفوّق فرهنگى اعراب هنوز به حصول نپیوسته بود، حكام اموى در خلال دومین موج فتوحات اسلامى(670 – 711م) كه در فتح اسپانیا به حد اعلاى خود رسید، درگیر خصومتى سخت با بیزانس بودند(كه بعداً در دورهى اوج كامیابى و ایام خوش امپراتورى اسلامى، دیگر به همان اندازهى سابق خطرناك به شمار نمىآمد)؛ از این رو كاملاً طبیعى بود كه امویان نه مىتوانستند كار مهم مطالعات رسمى فرهنگ یونانى را به عهده بگیرند و نه قادر بودند نسبت به آن تسامح ورزند؛ و شگفتانگیز نیست كه در زمان حاكمیت آنان فعالیّتهاى ترجمه در مقیاسى وسیع صورت نگرفت.
موضع عباسیان زمانى كه در سال 750 میلادى به قدرت رسیدند و مركزیت امپراتورى اسلامى را با گرایش به شرق به عراق منتقل ساختند، از این لحاظ به كلى متفاوت بود. دیگر لزومى نداشت كه پذیرش ارزشهاى فرهنگى بیگانه را به طور رسمى تقبیح و تخطئه كنند. آن چه بر اساس روایت عربى مىتوان دربارهى نخستین فعالیتهاى ترجمه گفت اصولاً مؤیّد همین دیدگاه است. طبق این روایات، نوشتههاى یونانى مربوط به علم كیمیا به درخواست خالد بن یزید(680 – 683م)، شاهزادهى اموى، كه در دههى اول قرن هشتم درگذشت، به دست شخصى به نام
اصطفان(استپان) به عربى ترجمه شد. وضعیت كلى را در این خصوص ظاهراً باید بر اساس همین گزارش ارزیابى كرد. كیمیا نیز همچون طبابت، دانشى بود كه استفادهى عملى مستقیم داشت و بر همین مبنا یكى از نخستین دستاوردهاى فرهنگ هلنیستى بود كه علاقهمندى اعراب را برانگیخت. (در حوزهى دانش پزشكى این ادعاى قابل مناقشه مطرح شده است كه ماسرجویه – كه در اواخر قرن هشتم همه جا ابونواسِ شاعر را همراهى مىكرد؛ احتمالاً در آغاز این قرن، دایرة المعارف پزشكى اهرن) ahran (را از سریانى به عربى برگردانده بود.) هر كه
مىخواست دست به ترجمهى اثرى بزند نیازمند پشتیبانى و تشویق كسى – همچون عضوى از خاندان حاكم – بود؛ چرا كه به دلایل سیاسى، خود خلیفه نمىتوانست از چنان اقدامى حمایت و آن را تأیید كند؛ از این رو صحت روایت مربوط به خالد بن یزید بعید به نظر نمىرسد. با وجود این، ما اكنون از شاخهاى از علم سخن مىگوییم كه در آن دستكارىها و تحریفها بیشتر یك هنجار تلقى مىشود و[آنچنان] مورد اعتراض قرار نمىگیرد. به این ترتیب شاید بتوان
داستان معضل فعالیتهاى ترجمهاى خالد را در زمینهى كیمیا در شمار افسانهها قلمداد كرد. به احتمال زیاد، زمانى كه واقعاً ترجمههایى به طور پراكنده در دوران امویان به زبان عربى صورت گرفت مردم به صرافت افتادند كه اطلاعات مفیدى را كه[شاید] براى مقاصد شخصى بدان نیازمند بودند، مستقیماً، به صورت شفاهى یا كتبى، از طریق متخصصان ادبیات یونانى(یا ادبیات دیگر كشورهاى بیگانه) كه تعدادى از آن هنوز در آن عصر یافت مىشدند، به دست آورند. ملاحظهى اصلى آن بود كه چنین آثارى استفادهى عملى داشته باشند، صرفنظر از آنكه این استفاده به
دانش پزشكى یا علم كیمیا مربوط مىشد، یا شاید مفید اطلاعاتى دربارهى یهودیت یا مسیحیت بود كه مىتوانست براى فهم و دریافت بهتر قرآن به كار گرفته شود. در سالهاى اخیر بر آرا و نظریاتى كه وجود فعالیت ترجمهاى بسیار وسیع در دورهى اموى را یك واقعیت تاریخى مىدانند، اصرار و تأكید شده است. در این باره بحث شده است كه بیشتر – اگر نه همهى – ادعاهایى كه در نوشتهها و اسناد ادبى، عصر ما قبل عباسى را تاریخ شروع فعالیتهاى ترجمهاى قلمداد مىكنند، باید بر حسب ارزش ظاهرىشان مدّنظر قرار بگیرند. عباسیان از شرق ایرانى برآمدند این
حقیقت، عطف به هماهنگى و همخوانى بیش از پیش فرهنگى با نیمهى شرقى امپراتورى – علىرغم تأثیراتِ یونانى – نشان مىدهد كه چرا ترجمههایى كه از زبان فارسى یا از برخى مطالب علمىِ هندى صورت گرفته است در میان نخستین آثارى قرار دارند كه ما از آنها آگاهیم. در واقع مىتوان نخستین آشنایى مسلمانان را با ارسطو به علاقهمندى ساسانیان(قرن ششم م.) به تعالیم یونانى منتسب كرد. گذشته از این، همانطور كه پیشتر ذكر شد، عباسیان دیگر در مقام مخالفت سیاسى – فرهنگى با هلنیسم متوقف نماندند، در حالى كه این امر براى بنى امیه
میسر نبود. این هم عامل دی گرى است كه به طور قطع در اینجا محقق شد. جنبشهاى سیاسى در قرن پیشتر بر اختلاف آرا و نظریات عقیدتى مبتنى بود كه براى توجیه این اصول و فراهم ساختن یك هدایت عقیدتى براى پیروانشان تلاش مىكردند. فرایندهاى مشابهى پیشتر در مسیحیت نیز پدیدار شد كه در آن زمینهى رشد الهیاتى سخت پربار با پیچیدگىهاى فلسفى و غالباً درگیر با پرسشهاى بنیادین را فراهم آورده بود. بدین لحاظ،
مسلمانان[نیز] پس از گذشت مدت كوتاهى، بر بحثهایى عمیق در باب مسائل كلامى – نظیر ماهیت خداوند یا اختیار انسان كه قرآن بى آنكه آنها را تا آخر پى بگیرد، بدانها اشارتى كرده بود – شایق شدند. به علاوه مسلمانان براى اینكه بتوانند در برابر استدلالات متكلّمان مسیحى به دفاع از دین خود بپردازند، باید با الهیات مسیحى آشنا مىشدند و تلاش مىكردند تا آن را بر اساس عقاید اسلامى دگرگون سازند؛ بنابراین، ظاهراً عباسیان دیدگاه عقیدتى
را بر آراى معتزله استوار ساختند (منظور از معتزله در اینجا یك گروه سازمانیافته نیست، بلكه شمارى از متفكران منفرد و اصحابشان بودند كه باب بحثهاى فلسفى را دربارهى مسائل كلامى – كه مبتنى بر عقاید و روشهایى بود كه اصولاً در فلسفهى یونان یافت مىشد – در قلمرو فرهنگ اسلامى مىگشودند) شاید چندان اتفاقى و تصادفى
نیست كه معتزله در خلال سالهاى حساس و سرنوشتساز دهههاى آخر قرن هشتم تا زمان حكومت مأمون[813 – 833م ]فعالیتهاى ترجمهاى یونانى – عربى را گسترش دادند. البته تأثیر و نفوذ معتزله را بر حكام عباسى باید علت واقعى براى گرایش رسمى به میراث باستان كلاسیك در نظر گرفت كه براى پذیرفته شدن این میراث در اسلام،
زمینههاى مؤثرى فراهم آورد. نه منفعتگرایى عملى – با آنكه موجب آشنایى مسلمانان با دانشهایى نظیر پزشكى، كیمیا و علوم دقیقه شد كه برایشان مطلوب بود – و نه منفعتگرایى نظرى – كه آنها را برانگیخت تا به مسائل كلامى و فلسفى اشتغال یابند – نمىتوانست براى تقویت و تأیید یك فعالیت ترجمهاى گسترده كفایت كند. در مفهوم قرآنى، علم به طور قطع بر شناخت و تصدیق گزارهها و مفروضات مربوط به موجودیت دینى و آشنایى با وظایف و تكالیف دینى یك مسلمان، اشعار داشت و دیرى نگذشت كه از این واژه اختصاصاً براى اشاره به دانش عقاید و واجبات
دینى اسلام استفاده شد؛ با این حال واژهى علم، دلالت وسیع و كلى خود را از دست نداد؛ بنابراین علاقه به دانش به صرف دانشجویى، در تعالیم نظاممند، فى نفسه و در علوم به مثابهى ترجمان عطش آدمى به دانشاندوزى، به طور گسترده و مؤثرى برانگیخته شد. اگر جایگاه محورىِ علم در اسلام و ستایش و تمجید دین نسبت به علم نمىبود به احتمال زیاد، نهضت ترجمه با تتبعى كمتر و در مقیاسى محدودتر صورت مىگرفت.