پارس ناز پورتال

داستان قدیمی و جالب به شرط عوض کردن

داستان قدیمی و جالب به شرط عوض کردن

 شیوانا با تعدادی از شاگردان از راهی می‌گذشتند. به نزدیکی شهری رسیدند و متوجه شدند مردم شهر دسته‌دسته در دشت و دامنه کوهِ مشرف به شهر جمع می‌شوند و هر کدام سنگ و چوبی در دست دارند.
شیوانا و شاگردان گوشه‌ای به نظاره مردمان شهر نشستند. به تدریج اهالی گرد دایره‌ای بزرگ جمع شدند و

سنگ‌ها را کنار پای خود بر زمین نهادند. از کنار هم چیده شدن سنگ‌ها دایره‌ای عظیم ایجاد شد. سپس جوان‌ترها وسط دایره رفتند و در فواصل دلخواه اجاق‌های آتش برپا ساختند و روی اجاق‌ها دیگ غذا بار گذاشتند و در حالی که مردان و پسران هیزم می‌آوردند و ظروف و مواد غذایی را جابه‌جا می‌کردند، زن‌ها و
 
 
دخترها هم مشغول پخت و پز شدند. بعد از آماده شدن غذا هر کدام از اهالی، ظرف غذایی در دست گرفت و از هر دیگی مقداری غذا برداشت و گوشه‌ای در کنار بقیه نشست و خورد. یکی از اهالی که پیرمردی موسفید بود برای شیوانا و شاگردانش هم غذا آورد.


یکی از شاگردان شیوانا با کنجکاوی از آن شخص پرسید: "بخش‌هایی از این مراسمی که دارید، به‌خصوص آوردن سنگ و سنگ‌چینی دایره‌ای و غذا از دیگ هم برداشتن بی‌معنا و مسخره است. شما ریش‌سفیدها باید مانع از تکرار این رسم‌های بی‌معنا شوید."


پیرمرد به رسم ادب نگاهی به شیوانا انداخت، اما شیوانا تبسمی بر لب، چشمانش را به ظرف غذایش دوخت و هیچ نگفت. پیرمرد لبخندی زد و به شاگرد کنجکاو گفت: "با این رسم به ظاهر عجیب مردمان این شهر، فقیر و غنی در ایامی از سال گرد هم جمع می‌شوند و همدیگر را از نزدیک می‌بینند و فرصتی پیش می‌آید تا جوان‌ترها برای خود همسر، و پیرترها آشنا و همدمی پیدا ‌کنند، مشکل‌دارها مشکلات خود را مطرح کنند و توانگرها به ناتوان‌ها کمک کنند. فقیرترها هم بدون آن‌که ذلیل و خوار شوند با بقیه هم‌سفره می‌شوند و شکمی سیر می‌کنند. دایره


مشخصی برای این کار در نظر گرفته می‌شود تا محیط دشت و صحرا بی‌دلیل کثیف و آلوده نشود. آیا تو که می‌گویی این رسم برداشته شود، به جای آن جایگزینی مناسب‌تر با حفظ همین مزایا سراغ داری؟ اگر داری بگو تا با بقیه در میان بگذارم و رسم تو را هم اگر بهتر بود اجرا کنیم. اگر هم جایگزینی سراغ نداری ساکت باش و غذایت را بخور و بی‌‌دلیل، رسم زیبایی که شکم مهمانان غریبه را هم سیر می‌کند زیر سوال نبر!"


شاگرد از جواب پیرمرد برآشفت. با ناراحتی به شیوانا خیره شد و از او خواست تا جوابی دهد. شیوانا تبسمی کرد و به شاگرد گفت: "اگر جایگزینی داری بگو! اگر نداری سکوت کن و غذایت را بخور! جوابی جز این وجود ندارد!"