پارس ناز پورتال

پیامک و آف عاشقانه (72)

پیامک و آف عاشقانه (72)

نه از خاكم نه از بادم نه در بندم نه از آدم

نه آن لیلا ترین مجنون نه شیرینم نه فرهادم

فقط مثله تو غمگینم فقط مثله تو دلتنگم

اگر آبی تر از آبم اگر همزاد مهتابم

بدون تو چه بیرنگم بدون تو چه بی تابم

 گل عشق تو هستم شبنمم باش

دلم دنیای زخمه مرحمم باش

زدرد بی كسی قلبم شكسته

به شهربی كسی ها همدمم باش

 

 

دیروزبا یه دسته گل اومده بودبه دیدنم

با یه نگاه مهربون همون نگاهی كه سالها

آرزوشو داشتم وازم دریغ میكرد گریه كرد

گفت دلش برام تنگ شده میخواستم

اشكاشو پاك كنم ولی نمی تونستم

فقط نگاهش كردم اون رفت

ولی سنگ قبرم خیس خیس بود…

 ابر بارنده به دریا گفت:

من نبارم تو کجا دریایی !

دریا در دلش خندید و گفت:

ابر بارنده تو خود از مایی !

 

 

لحظه رفتنی ست و خاطره ماندنی،

تمام ادبیات عشق را به یك نگاه می فروختم

اگر لحظه ماندنی بود و خاطره رفتنی …

 

 

خیلی ها با كمك ستاره راهشون

و پیدا كردن و رفتن ستاره تا یادشه تو

سیاهی گم بوده ولی برای شادی راه

یافته ها باز هم با تمام وجود می درخشه؛

حتی از پشت ابر، حتی تو روشنی صبح …

 

 

هیچگاه نگذار در كوهپایه های عشق

كسی دستت را بگیرد كه احساس

می كنی در ارتفاعات آن را رها خواهد كرد

 بیاموزیم اگر ستاره نیستیم،

ابر هم نباشیم تا جلو درخشش

ستاره ها را بگیریم.

 

 

یه شب رفتم كناره پنجره باكلی بغض هم سپردم به ستاره هم سپردم به نسیم

كه برید یكجوری به مردم این شهر بگید ما دو تا دیوونه ایم اما به هم نمیرسیم.

 

 

 میدونى قشنگیه زندگى به چیه؟

این كه تو بیخبر باشى وی كى دیگه به خاطر تو باخدا راز و نیاز كنه

 

 

 اشک ها اسکی سوارانی ماهرند که از زیر

چشمها شروع به حرکت می کنند و از

گونه ها با مهارت می پرند و در کنار لب ها

از خط پایان می گذرند….

 

 

 

چشمات دیگه از من خسته و سیره

اما هنوز چشمای من اسیره

فقط بدون که این دل شکسته

منتظره بگی واست بمیره

 

 

یکم گوشیتو بیار بالاتر ؛ یکم پایین حالا سمت چپ،خوبه؛حالا صورتت رو ریلکس کن آروم زل بزن تو گوشیت ، خوب فقط میخواستم بگم دیونه ی همین نگاتم دیونه!

 

 

 اگر در صحنه ی زندگی یکی از تارهای سازت پاره شد آهنگ زندگی را آنچنان بنواز که

هیچکس نفهمد بر تو چه گذشته است

 

 

عاشق بودن هنر نیست عاشق ماندن هنر است پس عاشق نشو ؛ عاشق بمان!

 

 

 دوست های واقعی مثل صبح میمونن نمیشه تموم روز داشتشون ولی مطمئنی

که فردا،هفته ی بعد،ماه بعد،سال بعد….. تا ابد هستند.

 

 

اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من دل من داند و من دانم و دل داند و دل

 

 

 دیشب دترچه قسطامو ورق میزدم تمومی نداره تا آخر عمر بدهکار مهربونیاتم

 

 

عمر برف کوتاه است ؛ چون دشمن بزرگی مانند خورشید دارد

 

 

 وقتی داری فکر میکنی که من دارم فکر میکنم که تو داری فکر میکنی که من به چی

فکر میکنم دلم میخواد که فکر کنی که من به تو فکر میکنم ؛ نفس

 

 

هر وقت خواستی بفهمی چند تا دوستت دارم انگشتت و بذار رو نبضت میبینی که دوستت داشتن تمومی نداره

 

 

 چون غروب خیلی قشنگه ؛ تو خود ؛ خود غروبی

چی بگم قهطی واژه ست هر چی هستی خیلی خوبی

 

 

میدونی رنگ غروب چرا سرخه؟ چون خورشید وقتی میفهمه مال منی آتیش میگیره!!!

 

 

 بی چشم میشه زندگی کرد بی نفس هرگز همه عالم چشم من اما تو نفس منی!!!

 

 

 هیچ وقت به کسی نگو ما به درد هم نمی خوریم شاید اون به درد تو نخوره ، ولی ممکنه تو دوای همه درد های اون باشی….

 

 

 محبت ، تنها جوشکاری است که دلها را رایگان جوش می زند.

 

 

بگم سلام دل میگیره بگم علیک دل میمیره  فقط میگم دوستت دارم اینجور دل آروم میگیره….

 

 

 زندگی ؛ جیره ی مختصریت ،

مثل یک فنجان چای ، و کنارش عشق است

مثل یک حبه ی قند ؛ زندگی را با عشق نوش جان باید کرد

 

 

میگن شیشه ی عمر هر کی خیس بشه

عمرش کم میشه میدونستی چشمهات شیشه ی عمر منه!

 

 

 دیوانه ها را محبت آرام می کند ما را محبت تو دیوانه می کند.

 

 

دیگر تصویری از ذهن تو در ذهن من نمانده دیگر برق نگاهت را فراموش کرده ام

دیگر لبخند لبانت را از یاد برده ام  و حالا دیگر تو را به خاطره ها سپرده ام….

 

 

 مجنونمو دل زده از لیلی ها خیلی دلم گرفته از خیلی ها

نمونده از جوونیام نشونی پیر شدم پیر تو ای جوونی

 

 

 آن گاه که آسمان چشمانت به دیده گریست

آن گاه که دل مهربانت با غم آشنا شد

آن گاه که امید قلبت ناامید شد

آن گاه که چشمه وجودت ار آب بی آب شد

 

 

دیگر وقت آن رسیده که به وجودت افتخار کنی

به خاطر یافتن مقصر زندگی ات را تلخ نکن

بگذار آنچه در پایان یک عشق باقی میماند ،

خاطرات خوشی باشد …. از لحظه هایی که

دیگر برای هیچ کدامتان تکرار نمی شود

زنده بودنم را جشن میگیرم با لمس انگشتان

سرنوشت و بوسه های شیرین باد

 

 

 

 خواهر کوچیکم از من پرسید:

پنجه ی وارونه چه معنا دارد؟

من به او خندیدم! کمی آزرده و حیرت زده

گفت:روی دیوار و درختان دیدم….

باز هم خندیدم! گفت:مهران پسر همسایه

پنجه ی وارونه به مینو داد….

بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم:

هر زمان بارش بی وقفه ی درد سقف کوتاه

دلت را خم کرد بی گمان می فهمی

پنجه ی وارونه چه معنا دارد!!!

 

 

نفهم

.

.

بی لیاقت

.

.

عوضی

.

.

بی شعور

.

.

حیوون

.

.

.

.

به کسی میگم که قدر گلی مثل تو رو ندونه!

 

 

خیلی سخته اون چیزی که تا دیشب بوده    یادگاری صبح که بلند شی ببینی دیگه

دوستش نداری خیلی سخته اون کسی که گفت واسه چشمهات میمیره بره و دیگه سراغی از چشمهات نگیره…!؟!

 

 

کاش قلبم درد تنهایی نداشت چهره ام هرگز پریشانی نداشت

کاش برگهای تقویم عشق حرفی از یک روز ویرانی نداشت…!؟!

 

 

دل برایش هدیه بردم سنگدل خندید و گفت: دور اندازن مستان ساغر بشکسته را

 

 

خنده میبینی ولی از گریه ی دل غافلی

خانه ی ما از درون ابر است و بیرون آفتاب…

 

 

 در این شهر صدای پای مردمی یست که

همچنان که تو را می بوسند طناب دار تو را

می بافند ، مردمی که صادقانه دروغ می گویند.

عشق یعنی کوچیک کردن یک دنیا به

اندازه ی یک نفر،یا بزرگ کردن یک نفر به

اندازه ی یک دنیا….

 

 

 امیدورام متور آرزوهات در خیابان زندگی، تک چرخ بزنه….

 

 

 ای دوست دلت همیشه زندان من است آتشکده عشق تو از آن من است

آن روز که لحظه ی وداع من و توست آن شومترین لحظه پایان من است

 

 

 هر گاه دلت هوایم را کرد به آسمان بنگر و ستارگان را ببین که همچون دل من در هوایت می تپند.

 

 

چشمات دیگه از من خسته و سیره اما هنوز چشمای من اسیره

فقط بدون که این دل شکسته منتظره بگی واست بمیره

 

 

اگه همه ی دنیا بخواد من و تو تنها بشیم، واسه تو میمیرم جواب دنیا رو میدم

 

 

یه قطره اشک به خاطرت توی دریا می اندازم وتا نتونستی پیداش کنی دوستت دارم

 

 

 شبها چراغ دلت رو روشن بذار تا فرشته ها

راه پاکی رو گم نکنن،شبهای بی فرشته سنگین میگذره مثل روزهای بی تو

 

 

 او حالا میگوید زندگی پوچ و بیهوده است،

اما یادش رفته که به من گفته بود: تو همه ی زندگی منی….

 

 

همه دنبالت میگردن ولی پیدات نمی کنن، میخوام بهشون بگم که تو توی قلب من زندونی هستی

 

 

همیشه وقتی که گریه می کنی اونی که آرومت می کنه دوستت داره اما اونی که با تو داره گریه می کنه عاشقته

 

 

فردا و دیروز با هم دست به یکی کردن ، دیروز با خاطراتش مرا فریب داد

فردا با وعده هایش مرا خواب کرد ، وقتی چشم گشودم امروز گذشته بود…

 

 

 شیشه ی عطر بهار لب دیوار شکست و هوا

پر شد از بوی خدا، دیدنش آسان است  سخت آنست که نبینی او را…

 

 

 گاهی دلم برای چوپان دروغگو خیلی میسوزه بیچاره دو بار بیشتر دروغ نگفت انگشت نما شد…

ولی تو هنوز صادق ترینی

 

 

یکی محبت میکنه یکی ناز میکنه اونی که ناز میکنه همیشه محبت میبینه

اما اونی که محبت میکنه همیشه تنهای تنهاست

 

 

 تازه گیا طلا شدی ، گم شدی کیمیا شدی

دیگه اس ام اس نمی زنی عین غریبه ها شدی!

 

 

من چه کنم خیال تو منو رها نمی کنه اما دلت به وعده اش یه کم وفا نمی کنه

من ندیدم کسی رو که مثل تو ماندگار بشه ادم خودش و که تو دل اینجوری جا نمی کنه..

 

 

زندگی حکمت اوست…..

زندگی دفتری از حادثه هاست….

چند برگی را تو ورق خواهی زد…..

مابقی را قسمت…..

 

 

عشق راضی است مقدس،برای کسانی که عاشقند عشق برای همیشه بی کلام می ماند، اما برای کسانی که

عشق نمی ورزند، عشق شوخی بی رحمانه ای بیش نیست

 

 

 میگم تو توی قلب من هم اولی هم دومی! بهم میگه من اینقدر دارم که تو توی اونا گمی….

 

 

 ای کاش زمان در دستم بود تا لحظه ی با تو بودنم را آنقدر طولانی میکردم که برای بی تو بودنم وقتی نمی ماند

 

 

میدونی فرق خنده ی من با مال تو چیه؟ تو شادی میخندی ؛ من وقتی تو شادی می خندم

 

 

در زندگی افرادی هستند که مثل قطارهای شهر بازی میمونند ،از بودن با آنها لذت میبری اما با آنها جایی نمیرسی…

 

 

خنده میبینی ولی از گریه ی دل غافلی خانه ی ما از درون ابر است و بیرون آفتاب…

 

 

در این شهر صدای پای مردمی یست که همچنان که تو را می بوسند طناب دار تو را می بافند ، مردمی که صادقانه دروغ می گویند.

 

 

عشق یعنی کوچیک کردن یک دنیا به اندازه ی یک نفر،یا بزرگ کردن یک نفر به

اندازه ی یک دنیا….

 

 

عمری با غم عشقت نشستم به تو پیوستم و از خود گسستم ولیکن سرنوشتم این

سه حرف بود تو را دیدم پرستم شکستم          

 

 

عشق یعنی ساده گرفتن همه چیز ؛ جز احساسات طرف مقابل

 

 

به شکست غرورم به ستاره غروبم به دیده گان بی فروغم و به قطره های اشکم

قسم می خورم که دوستت دارم         

 

 

پرنده ای که مال تو نیست

1000تا قفس هم بسازی باز میره!

 

 

به ستاره ها که در حرکتند،به خورشید که از

آتش است حتی در راستی حقیقت نیز تردید

کن اما به دوستی من هرگز 

 

 

آنان که تو را خدای خویش خوانده اند

کفرش به کنار! عجب خدایی دارند

 

 

هرگز گمان مبر ز خیال تو غافلم  گر مانده ام خموش خدا داند و دلم

 

 

هر چه محبت داری نثار دوستت کن  اما هر چه اعتماد داری به پای او نریز…         

 

 

مردگان را هفته ای یک بار دیدار است  ما که از یاد رفته ایم از مزاری کمتریم…

          

 

اگه زندگی کردی،اشتباه نکن

اگه اشتباه کردی،تکرار نکن

اگه تکرار کردی،اعتراف نکن

اگه اعتراف کردی،التماس نکن

اگه التماس کردی،زندگی نکن…

 

 

نیمكت كهنه باغ

خاطرات دورش را

در اولین بارش زمستانی

از ذهن پاك كرده است

خاطره شعرهایی را كه هرگز نسروده بودم

خاطره آوازهایی را كه هرگز نخوانده بودی

 

 

به من بگویید

فرزانه گان رنگ بوم و قلم

چگونه

خورشیدی را تصویر می كنید

كه ترسیمش

سراسر خاك را خاكستر نمی كند ؟

 

 

خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش

مانیم كه یا جای پای خود می نهیم و غروب می كنیم

هر پسین

این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریك دوردست

نگاه ساده فریب كیست كه همراه با زمین

مرا به طلوعی دوباره می كشاند ؟

ای راز

ای رمز

ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین

 

 

صداقت یعنی از مرز افق ها

                               به قصد دیدن رویت گذشتن

میان كوچه های سبز احساس

                              به دنبال قدم های تو گشتن

نجابت یعنی از باغ نگاهت

                            به رسم عاطفه یك پونه چیدن

میان سایه روشن های احساس

                            ترا از پشت یك آئینه دیدن

 

 

 

من اینجا بس دلم تنگ است

و هر سازی كه می بینم بد آهنگ است

بیا ره توشه برداریم

قدم در راه بی برگشت بگذاریم

ببینیم آسمان ها جا همین رنگ است

 

 

تقدیم به انكه دارمش دوست

تقدیم به انكه قلبم از اوست

اگر مهتاب از تن بركند پوست

جدا هرگز نگردد یادم از اوست

 

 

قلب سرزمین عجیبی است. زیرا هم زادگاه عشق است هم آرامگاه آن.

 

 

نازنین هرجا باشی قصه نویس تو منم   همه نارفیقن و تنها رفیق تومنم

 

 

چقدر غریبانه به لحظه هایم رنگ شادی زدی و رفتی. تو را هیچ وقت از خاطر نمی برم که تو آشناترین غریبه من بودی

 

 

زندگی رسم خوشایندیست… زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ… پرشی دارد اندازه ی عشق… زندگی چیزی نیست که لب تاقچه ی عادت از یاد من و تو برود…

 

 

به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد… عجب از محبت من که در او اثر ندارد… غلط است هرکه گوید دل به دل راه دارد… دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد…

 

 

در مصر شوریده ای بود و می گفت : در طریقت اگر عاشقی در غم عشق بمیرد عجب نیست . عجب آنست که در سوز عشق یک روز زنده بماند.

 

 

هر کجا محرم شدی چشم خیانت بازدار

چه بسا محرم که با یک نقطه مجرم میشود

 

 

وقتی پایان داستان

دستان مهربان تو نباشد

بگذار قصه گو هر طور كه می خواهد

داستان را ادامه دهد

 

 

لذت عشق ؛ زمانی که آن را نثار میکنید بیشتر از زمانی است که دریافتش میکنید!!!

 

 

عشق حقیقی مثل روح است افراد زیادی درباره ی آن صحبت میکنند ولی تعداد کمی محدودی آن را دیده اند.

 

 

به نام خدا خالق انسان . به نام انسان خالق غم ها . به نام غم ها به وجود اورنده ی اشك ها . به نام اشك تسكین دهنده ی قلب ها . به نام قلب ها ایجاد گر عشق و به نام عشق زیباترین خطای انسان

 

 

تا زمانی كه به فردا امیدواری اقتدار ازان توست.انچه كه كرم ابریشم انرا پایان دنیا می پندارد در نظر پروانه اغاز زندگیست

 

 

بزرگترین افسوس آدمی این است که حس می کند می خواهد اما نمی تواند، و به یاد می آورد زمانی را که می توانست اما نمی خواست

 

 

هوس بازان کسی را که زیبا میبینند دوست دارند اما عاشقان کسی را که دوست دارند زیبا می ببنند

 

 

در شبان غم تنهایی خویش

عابد چشم سخنگوی توام

من در این تیره شب جانفرسا

زائر ظلمت گیسوی توام

 

 

نیازمند لبت،جان بوسه خواه من است

نگاه كن به نیازی كه در نگاه من است

 

 

با خیال تو به سر بردن اگر هست گناه

با خبر باش كه من غرق گناهم همه عمر

 

 

مهم نیست كه چند بهار در كنار هم زندگی كنیم،مهم این است كه یادمان باشد عمرمان كوتاه است .

در پایان زندگی،خیلی از ما خواهیم گفت:

كاش فقط چند لحظه بیشتر فرصت داشتیم تا خوب به هم نگاه كنیم !

 

 

دل به دلداران سپردن کارهر دلدار نیست. من بهتو جان می سپارم دل که قابل دار نیست

 

 

من عطر یاس خوشبو ندارم/درباغ رویا شب بوندارم/قایق زیاد است امابرای /به تو رسیدن پارو ندارم/به تو رسیدن شاید طلسم است /من هم چراغ جادو ندارم

 

 

زچشمت چشم آن دارم، که از چشمت نیندازد

به چشمانت قسم،که چشمانم به چشمان تو مینازد

 

 

 

من ندانم كه كیم

من فقط می دانم

كه تویی شاه بیت غزل زندگی ام

 

 

نه سرو و نه باغ و نه چمن می خواهم

نه لاله نه گل نه نسترن می خواهم

خواهم ز خدای خویش کنجی خلوت

من باشم و آن کسی که من می خواهم

 

 

نگاهم مثل یک مرغ مهاجر

به دنبال حضورت کوچ میکرد

به غیر از انتظارت قلب من را

کسی اینگونه بی طاقت نمی کرد

 

 

مثل شقایق زندگى كن:كوتاه اما زیبا

مثل پرستو كوچ كن:فصلى اما هدفمند

مثل پروانه بمیر:دردناك اما…عاشق

 

 

ای شمع آهسته بسوز كه شب دراز است ، ای اشك آهسته بریز كه غم زیاد است

 

 

مدامم مست میدارد،نسیم جعد گیسویت

خرابم میكند هر دم فریب چشم جادویت

منو باد صبا،مسكین ،دو سرگردان بی حاصل

من از افسون چشم مست و او از بوی گیسویت..

 

 

خوشا صبحی كه چون از خواب خیزم

به آغوش تو از بستر گریزم

گشایم در به رویت شادمانه

رخت بوسم،به پایت گل بریزم

 

 

به امید نگاهت ایستادن

به روی شانه هایت سر نهادن

مرا خوش تر از اینها آرزو نیست

لبان خوشگلت را بوسه دادن

 

 

درون سینه آهی سرد دارم   رخی پژمرده ،رنگی زرد دارم

ندانم عاشقم ؟مستم؟چه هستم؟همی دانم دلی پر درد دارم

 

 

نگاهی كردی و از خود نگرانم كردی

نگران ،پیش نگاه دگرانم كردی

من نظر باز نبودم،تو به یك چشم زدن

در چراگاه نظر،چشم چرانم كردی

 

 

سیه چشمی به كار عشق استاد به من درس محبت میداد

مرا از یاد برد آخر،ولی من به جز او عالمی را بردم از یاد