پارس ناز پورتال

داستانک زیبای گل زیبا

داستانک زیبای گل زیبا

هنگامی که من برای خواندن کتاب،زیر شاخه های پراكنده ی درخت بید نشستم،صندلی پارك خالی بود. از زندگی خسته شده بودم و بدین خاطر اخم كرده بودم.زیرا تمام دنیا مصمم بود تا مرا هر طور كه شده به پایین بكشد و گویی این برای خراب كردن روزم كافی نبود،كه پسر جوانی نفس نفس زنان،خسته از بازی به من نزدیك شد.او دقیقا كنار من ایستاد در حالی كه سرش را پایین انداخته بود،با شوق بسیار به من گفت:"نگاه كنید،چه چیزی پیدا كردم."

در دست او یك گل بود و چه صحنه ی رقت انگیزی!چون گلبرگ های آن همه به دلیل نباریدن باران یا نرسیدن نور كافی ریخته بودند.از او خواستم گل پژمرده اش را به من بدهد و به بازی اش برگردد.لبخند تلخی زدم و از او فاصله گرفتم.اما به جای كناره گیری،او كنارم نشست و گل را به بینی اش نزدیك كرد،تا با شگفتی اظهار كند:"مطمئنا این گل بسیار خوشبو و زیباست.به خاطرهمین هم آن را چیدم.بفرمایید این

 
برای شماست."گل یا بهتر بگویم علف،قبل از یانكه به دست من برسد كاملا از بین رفته بود.هیچ رنگ و طراوتی نداشت:نارنجی،زرد یا قرمز،اما می دانستم كه باید آن را بگیرم وگرنه او هرگز نخواهد رفت. بنابراین دست خود را دراز كردم تا ل را بگیرم و پاسخ دادم:"همان چیزی است كه احتیاج داشتم."

اما او به جای آنكه گل را در دستم قرار دهد بدون هیچ دلیلی یا قصدی آن را در هوا نگه داشت.آن وقت بود كه برای اولین بار متوجه شدم پسرك نمی تواند ببیند،او نابینا بود.هنگامی كه می خواستم از او به خاطر چیدین بهترین گل تشكر كنم،صدایم می لرزید و اشك چشمانم در نور خورشید می درخشید.

"خواهش می كنم."این چیزی بود كه او با خنده به من گفت و سپس به سرعت دور شد تا به بازی ادامه دهد،بدون اینكه از تأثیر شدیدی كه روی من گذاشته بود،آگاه باشد.من به شدت متعجب بودم كه او چگونه مرا رد كنار درخت بید پیدا كرده و چگونه وضع آشفته ی مرا دریافته است.شاید از طریق قلبش و با چشم باطن مرا دیده است.

از طریق چشمان كودكی نابینا،سرانجام می توانستم ببینم.مشكل از دنیا نبود،مشكل خود من بودم.و برای مدتی كه كور بودم،با خود عهد بستم كه زیبایی زندگی را با چشم جان ببینم و قدر هر لحظه از زندگی ام را بدانم.سپس گل پژمرده را به بینی ام نزدیك كردم و با تمام وجودم عطر یك گل رز را استشمام كردم.هنگامی كه دیدم آن پسر جوان با گل دیگری در سدت،قصد تغییر زندگی پیرمرد مأیوس دیگری را دارد لبخند بر لبانم نشست.

               "بعضی از مردم از اینكه خداوند روی گل رز خار قرار داده شكایت می كنند،

               در حالی كه عده ای او را برای قرار دادن گل رز در میان خارها می ستایند."