پارس ناز پورتال

طنز مرد بیکار

مجموعه : مطالب طنز
طنز مرد بیکار

«بنال بلبل اگر با منت سر یاری است»
که فیلم جمعه «سیما» همیشه تکراری است
چه فیلم ها همه از روز گار دقیانوس
که پاره پاره و مدروس و از هنر عاری است
محقق است بلی! سرسری گرفتن کار
نشان «سادگی» و مایه ولنگاری است


طمع ببر ز ادارات و شهرداریها
که شغلشان همه ایام، کاربیکاری است
تلاش و کار کند، بی نوا و زحمت کش
ولی چه سود، که سودش به جیب بازاری است
مگو که صنعتی و خود کفا شدم، که هنوز
چو سیل سوی تو اجناس خارجی جاری است
بس است قصه این غصه، چون «گل‌آقا» گفت
خلاصه کردن و کوتاه گفتن اجباری است

***
***

مردک تنبل بیکاری را
می‌شناسم که به ویلایی مسکن دارد
خانه‌اش، مثل اقیانوس است!
گاو صندوقی دارد از آهن
و حسابی در چندین بانک
و رقم‌هایی در آنها، پر صفر!
صفرهایش را از توی حساب
می‌فرستد آرام آرام
به حسابی در لندن
بی‌خیال تو و من!
مردک تنبل بیکاری،
که شب از یک «قطعنامه» می‌میرد
و سحرگاه با یک کلک تازه به «شرکت» می‌آید!
مردک تنبل بیکاری که
آخرش یکشب بست
– او فلنگش،
-‌ دربست!
*‌‌
«و بدینسان است»
که کسی «می‌چاکد»!
و همه می‌مانند!
هیچ با عقلی در شرکت گنگی که به پروازی «می تعطیلد»!
پول و پله‌ای رهن نخواهد داد
*‌‌
همه هستی من یک چوق! است
از فروش فرش و یخچال و کمد
که تو آن را ای مرد
یکشب «آخ جون!» کنان
به فرودگاهی، در آن ور دنیا بردی
و نشستی خوردی!
و عیال
«گوشواری به دو گوشم»
می‌آویزد
از فشار سر ناخن‌هایش!
که بیادم باشد
نفروشم قالی را
کهنه باشد یا نو
ندهم پول، «گرو»!
*‌
شرکتی، هست در آنجا
سادگانی! که به او پول گرو می‌دادند
همه با سرهای پایین و گردن‌های دراز
به تبسم‌های شیرین مفتخوری می‌اندیشند که شبی او را با یک «سامسونت تایوانی»،
«باد با خود برد»!
آه..
«سهم من این است»
سهم من آن پولی است
که پرواز هواپیمایی آن را
از من می‌گیرد
سهم من، پایین رفتن از راهرو
«آگاهی!» ست
رد پاهایت را دوست می‌دارم!
***
***
سمینار!

بسکه سمینار شود برگزار
نیست دگر فرصت انجام کار
عرصه تهی گشت ز مرد عمل
پیشه ما نیست به غیر از شعار
گرچه شعار است به جای خودش
سخت پسندیده به هر روزگار
لیک عمل باید و اقدام و جهد



تا که شود ملت ما پایدار
چند ز میخانه اخلاص دور
تا به کی از حق و حقیقت فرار؟!
گر که بدین شیوه گذاریم عمر
قهر کند حضرت پروردگار
زلزله‌آید پی‌هر زلزله‌
قطره باران بشود آبشار
روز سعادت شود آهسته دور
خیمه بیداد زند شام تار


محو شود بلبل و خواند زغن
زار شود شیر و در آید حمار
خرمگس معرکه گردد پدید
عقرب جراره شود آشکار…
«شاطر» بیچاره دعا می‌کند
هر دم و هر لحظه به لیل و نهار
تا که بود ملت ما سربلند
تاکه شود دشمن ما خوار و زار