پارس ناز پورتال

هی تو صدای خرد شدنمو رو نشنیدی؟

هی تو صدای خرد شدنمو رو نشنیدی؟

تا کی به امید فردای پر از مهربانی فال بگیرم با حافظ ؟؟ تا کی از فرصت استفاده کرده و یک دل سیر گریه کنم لابه لای بارانها ؟؟؟ هنوز صدای آوازهایت از دفتر دلم پاک نشده است… و خط خطی‌های نگاهت !!!

آنقدر آه کشیدم و نگاه کردم به ابرها که آسمان رنگ انتظارم شد … چشمانت خیال گفتن رازی را دارد … که لبهایت طفره می‌روند … شاید راز رفتن است و جدایی …! شاید هم تنفر …؟ بگو … در خلوت یلدایی‌ام بگو تا من از دلواپسی، و گورها از تنهایی به درآیند … پرسه می‌زنم میان دلتنگیهای خویش… تداعی می‌کنم خاطره‌ها را … عشق را کم و بیش!!! شاید گره از اندوهم گشوده شود با ته مانده طاقتی … لمس می‌کنم زندگی ساطور شده را و خود را که در ذرّه ذرّه سلولهایم پیر می‌شوم … هنوز بر لبهایت ننشسته … نوشیدی‌ام و من کیش شدم … و تو مبهوت و مات !!! هیهات از بازی روزگار … هیهات!!!

بی آنکه بدانم روزی برایم خاطره‌ای خواهی شد، به زندگی لبخند زدم و به عشق سوگند خوردم … حالا !!! چهره ژولیده‌ام را که در آینه می‌بینم، فکر می‌کنم که آنقدر با خودم صمیمی شده‌ام که بگویم مرگ بر اعتماد … مرگ بر باور …!

طعنه‌های عقرب‌گونه‌ات هم عشق را از چشمم نینداخت … تنها به من آموخت عشق باید الهی باشد و بس…..!!!

گاهی اوقات خود را گم می‌کنم… مثل حالا !! … اما صدایی انگشت به دهان می‌گوید: ببخشید،… شما را قبلاً جایی ندیده‌ام ؟!

اما نمی‌دانم مگر سواد ندارید؟ … روی پیشانی من که نوشته شده صاحب این عکس ماهها قبل مرده است …..!!

شاید تو هم مسافری عجول بودی که نخوانده رفتی، یا من راوی بی تجربه آخرین قصه که بدون هیچ صدایی، با خیالی که دیگر رنگ نداشت روی خودم خط کشیدم …. آری روی خود خط کشیدم … من مرده‌ام … گریه بی‌فایده است… گریه مکن … مهربان باش،… فقط مهربان!!!!!!!!