جدید ترین سری یادش بخیر قدیما…
یادمه یکی از پر استرس ترین لحظات دوران ابتدایی وقتی بود که دیکته تموم میشد
و مبصر دفترارو جم میکرد میذاشت رو میز معلم ؛
مام هی حواسمون به دفترمون بود ببینیم کی نوبت صحیح کردن دیکته ما میشه ،
نوبتمون که میشد همش چشممون به خودکار معلم بود ببینیم غلط داریم یا نه … قلبمونم تند تند میزد !!!
**************************************
یادش بخیر: اون روزایی که هوا برفی و بارونی بود،ناظم مدرسه میگفت:
امروز صف نیست..
ماهم کلی کیف میکردیم وخوشحال میرفتیم سرکلاس..
**************************************
اخه من نمیدونم شادی هاي هاي راه مدرسه که میگن یعنی چی؟
والا ما که یا کتک میخوردیم یا کتک میزدیم
شادی مادی هم در کار نبود فقط گریه و لباس پاره
که گرچه بعداز اون هم مادر گرامی از خجالتمون حسابی درمیومدن
**************************************
شما یادتون نمیاد ما وقتی بچه بودیم اول مهر که کفش نو برام میخریدن سر کلاس انقدر نیگاش می کردم
که دیگه چشمام خسته میشد ، تازه اگه روش یه لک میفتاد با آب دهنم تمیزش می کردم …
انقد که من از کفشم لذت میبردم لیونل مسی از کفش طلاییش لذت نمیبره …
**************************************
یادش بخیر :
تو دبستان که زنگ تفریح تموم می شد ، مامور آبخوری دیگه نمی ذاشت آب بخوریم.
**************************************
یادش بخیر چه روزگاری داشتیم با زاغکی که قالب پنیر برداشت و بعد آقا روباه دوران کودکی ما سرش کلاه گذاشت.
**************************************
یادش بخیر:
بحبوحه خوشحالیمون این بود که شیفت صبح بودیم و پنجشنبه ساعت 12 تعطیل میشدیم ،
شنبه هم چون بعد از ظهری بودیم ساعت 12 میرفتیم ؛ بحبوحه ناراحتیمونم میشد عکسش !!!
**************************************
یادش بخیر :
مدیر مدرسه از مادرامون کادو میگرفت و سر صف به ما میداد و بعد میگفت: همۀ تو صفاشون از جلو نظام برید سرکلاس ها.
**************************************
یادش بخیر :
گل گل ، گل اومد ، کدوم گل ؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه ! کدوم کدوم شاپرک ؟
همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده ، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده ،
میره و برمیگرده … شاپرک خسته میشه … بالهاشو زود میبنده … روی گلها میشینه … شعر میخونه میخنده !!!
پاک کن هاي جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش میخواستیم
که خودکارو پاک کنیم، همه ي وقت آخرش یا کاغذ رو پاره میکرد یا سیاه و کثیف می شد.
**************************************
یادش بخیر:
اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه…
احساس پادشاهی میکردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه.
**************************************
یادش بخیر ، پشت دفترای قدمیم مدرسه ؛ آدمک
چارخونه روی تخته سیاه :
“تعلیم و تعلم عبادت هست”
**************************************
شما یادتون نمیاد ، وقتی مشق می نوشتیم پاک
کن رو تو دستمون نگه میداشتیم بعد عرق میکرد ، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند ،
دیگه هر کار میکردیم نمیرفت ،
آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم بعد تا میخواستیم شاد بشیم که تمیز شد می دیدیم دفترمون رو سوراخ کرده
**************************************
یادش بخیر:
هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت 6:40 تا 7 صبح، رادیو برنامه
“بچه هاي انقلاب” رو اکران میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم.
**************************************
بچه که بودیم تو بازی هامون همه ي اش ادای بزرگترها رو در می آوردیم؛
بزرگ که شدیم همۀ اش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی
بچه که بودیم بچه بودیم؛
**************************************
یادتون میاد…وقتی معلم برای درس پرسیدن اسم بالایی یا پایینیمون رو میخوند، حس معجزه بهمون دست میداد.
**************************************
یادش بخیر تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم
میشد ، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم …
همه ي وقت هم گچ هاي رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم
صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه !
**************************************
یادش بخیر:
تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه می آوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم
که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه هاي تو کلاس یک چیزی رو گزینش میکردند، اونکه وارد میشد،
هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم!
**************************************
یادتون میاد ؟؟؟
نوک مداد قرمزای سوسمار نشانو که زبون میزدی خوش
رنگ تر میشد …