پارس ناز پورتال

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

 

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

 

 

اقا بنده دیشب به اتفاق نامزدم  رفته بودیم بیرون میخواستم یکم سربه سرش بزارم

راجع به ارواح و جن و این چیزا حرف میزدم حسابی ترسید منم کلی کیف کردم .
اقا یدفه ی گربه پرید جلومن و ترانه
من یه جیغ بنفش کشیدم و با سرعت نور فرار کردم
همینجوری که میدویدم برگشتم اونو نگاه کردم دیدم  داره دویدن منو تماشا میکنه یعنی ضایع شدمااا

 

 

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

 

 

امروز سر جلسه امتحان بودیم…بعد منم به یه سوال نگاه کردم لامصب دستشوییم گرفت
بعد به مراقب جلسه خواستم بگم تا بذاره برم دستشویی…..بین”روم به دیوار” و ” گلاب به روت” یه لحظه گیر کردم گفتم: آقا روم به گلاب دستشویی دارم
…..هیچی دیگه سالن امتحان منفجر شد منم الان در افق به سر میبریم

 

 

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

 

 

اقا خواهر ما چند سال پیش که تازه اشانتیون مد شده بود رفته بود خرید بعد خانومه گفت این محصول اشانتیون هم داره حالا این خواهر مام برگشته میگه میشه همینو که میگین رو ببینیم.
تصور قیافه فروشنده رو به عهده خودتون میذارم.

 

 

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

 

 

امروز تو بازار دختر بچه ای رو دیدم نگاش به گوجه سبز بود،
دلم براش سوخت رفتم براش یه پلاستیک پر کردم،
بهش گفتم :
بیا عمو نوش جونت، یهو با چشای اخم کرده گفت : گدا خودتی
بذا بابام بیاد بهش بگم منو چی فرض کردی
آب دهنمو قورت دادم و اصن وانستادما.. در رفتم !!!

 

 

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

 

 

آقا امروز رفتم طلافروشی واسه خودم انگشتر خریدم خیلی ذوق زده بودم چشتون روز بد نبینه سرم پایین بودوهمینجور داشتم نگاش میکردم وازدر میرفتم بیرون که باسررفتم تو شیشه.فقط همینو بگم حاضر بودم انگشترو بدم و فرار کنم کل ادمای داخل مغازه داشتن کفشاشونو گاز میزدن ازخنده

 

 

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

 

 

تا حالا دو بار نصفه شب با تشنگی خیلی شدید رفتم سر یخچال بجای شیشه آب شیشه آبلیمو رو سر کشیدم
تازه یه بارم بچه بودم بجای آب عرق مرزه رو سر کشیدم……
یعنی میگید دماغم مشکل داره؟؟

 

 

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

 

 

معلم ریاضیمون عصبانی شد به یکی از بچه ها گفت:انگار از پشت کوه اومدی پشته کوهی…منم پاشدم گفتم: آقا این یه چیزه دو طرفست..اینور کوهی ها به اونور کوهی ها میگن پشت کوهی..اونور کوهی ها به اینور کوهی ها…هیچی دیگه نمیدونم چرا بهم گفت برو بیرون!!!

 

 

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

 

 

رفته بودیم بیرون با مامانم، یکی از دوستای مامانمو که تا به حال منو ندیده بود رو دیدیم.بعد سلام واینا خانومه برگشت به من اشاره کرد و به مامانم گفت خواهرته؟…..مامانمم گفت نه دخترمه…
الان به نظرتون خانومه از مامانم تعریف کرد، یا غیر مستقیم به من توهین کرد؟؟؟ عاغا اسید کیلویی چند میفروشین؟

 

 

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

 

 

دیروز رفتم کارت عابر بانک رو از مامانم بگيرم حالا مکالمات بين من و مامانم :
مامان کارت من کجاست ؟
مامانم :تو کيف کارت ها
من : کيف کارت ها کجاست ؟
مامانم : کنار کارت ملى و گواهينامم
من:خوب گواهينامت کجاست ؟
مامانم :تو کىف پولم
من: خوب کيف پولت کجاست ؟
مامانم :توکيف قهوه يمه ديگه
من:خوب کيف قهوه ايت کجاست ؟
مامانم: تو اتاقمه پسره ى ديوونه
من پس از بيست دقيقه گشتن
من : مامان پىداش نميکنم خودت بيا بده
حالا مامانم اومده مستقيم رفته تو اتاق خوهرم اوورده داده ميگه بيا بگير پسره خنگ

 

 

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

 

 

همسایمون مبل خریده ،بچش داشت تو کوچه بازی میکرد ، که یدفعه باباش از پنجره سرشو آورد بیرون ، داد زد و گفت :
واسه چی بیرون داری بازی میکنی بیا خونه بشین رو مبل!!!!

 

 

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

 

 

چند وقت پیش دعوت داشتیم عروسی…موقع شام گودزیلای فامیل (5 سالشه)اومد پیشم نشست…خلاصه دیدم همش با غصه نگا میکنه
بش گفتم اجی بلا چت شده حالا؟
میدونید چی گفت ؟نه جون من میدونید چی گفت؟
گفت:روج لب داری؟گفتم :اره خووو
گفتش :الان باهاته گفتم:اره تو کیفمه
گودزیلا:اخیییش خیالم راحت شد…گفتم الانه غذا بخورم روجم پاک میشه…
والا ما هم سن اینا بودیم …اصن وللش …ولی میگم بزارین بگم:ما هم سن اینا بودیم بستنی یخی قرمز میخوردیم که لبامون سرخ شه کمی شاد شیم هیییییییییح روزگار !

 

 

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

 

 

دیروز با آبجیم رفتم بیرون بعدازجلو ی کبابی رد شدیم دیدم ابجیم جلو دماغشو گرفته :
من :چیه چرا دماغتو گرفتی بوش ک خوبه
ابجیم : اخه بو هرچی بهم بخوره دوس دارم بخورم وگرنه حالم بد میشه
یه صد متر رفتیم جلو تر چشتون روز بد نبینه بو فاضلاب میومد .
گفتم آبجی جان نظرت راجبه این چیه بازم دوس داری بخوری خخخخخخخ

 

 

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

 

 

دیشب ساعت ۳شب بابام اومده بالا سرم بیدارم کرده میگه : پسرم پسرم !
من : هوووم ؟؟
بابام : بابا بیداری ؟
من : آره بابا دارم تنیس رو میز بازی میکنم.
بابام : زهرمار مگه من باهات شوخی دارم ؟
من : پدر من خو ساعت ۳ بیدارم کردی میگی مگه خوابی ؟
بترس از روز رستاخیز ، بترس از آتش دوزخ !
بابام : بابا خوابم نمیبره بیا با هم شطرنج بازی کنیم !
من : ای خدااااااااااا
حالا داشتیم بازی میکردیم سربازو هفت هشت خونه تکون داد…
من : بابا اون سربازه مازراتی نیست که اینجور میرونیش ؟!
بابام : هزار بار گفتم احترام بزرگترت رو داشته باش ،
پاشو گمشو بیرون میخوام بخوابم بچه سوسول ؛
کسی که جنبه تقلب رو نداره اصلا باهاش بازی نمیکنم !!

 

 

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

 

 

نمیدونم چه حکمتیه هروقت من دارم یه فیلم ترسناک میبینم جای حساس فیلم یه دفعه یخچال میگه تاااااااااااااااااااااااا ق! یااینکه یه سوسکی،عنکبوتی چیزی ازبغلم رد میشه یایکی ازهمسایه هامون در رو محکمممممممم میکوبه به هم!از خودِفیلمه نمیترسم ازکابوسای بعدشم نمیترسم ولی دراثر اتفاقات فرا زمینی درطول فیلم قلبم میوفته توپاچم!!!

 

 

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

 

 

چند روز پیش تومدرسه داشتیم اب بازی میکردیم(الان فکر میکنید من دبستانی ام اما نه خیرم بنده دبیرستانی هستم)من از ابدارخونه یه لیوان استیلی برداشتم اوردم و شروع کردم به خیس کردن بچه ها یهو یکی از دوستام اومدو گفت ناظم داره میاد منم مشغول ابازی بودم تا فهمیدم اومدم مثلا اثار جرم(منظورم لیوانه)اونو قایم کنم پرتش کردم طرف دوستم تا اون قایمش کنه اما نشونه گیریم خوب نیود لیوان خورد تو سر ناظم هیچی دیگه چشمتون روز بد نبینه نفهمید منم اما گفت از کل بچه ها به اثتسنا چند نفر که خودمم جزوشونم انضباط کم میکنه

 

 

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

 

 

۶ سالم که بود شبا داداشم ک می خواست بره اب بخوره تو تاریکی راه میرفت منم به محضه اینکه اون پا میشد منم بیدار میشدم…
خلاصه یه روز داداشم بی سر و صدا پاشد رفت دست شویی دمه دست شوییمون یک چراغ ابی هست..
منم صدا رو شنیدم بیدار شدم…
بعد از این که داداشم اومد بیرون دیدم ی ادم با چهره سیاه تو نور ابی داره میاد طرف من …
منم از شدت ترس بلند شدم لیوان ابی که بغلم بود و پرت کردم طرفش …
چشمت روزه بد نبینه همچین خورد تو سرش که اصلا یادش رفت اسمش چی بوده …

 

 

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

مطالب طنز درباره خاطرات خنده دار

 

 

چند شب پیش خونه یکی از دوستام بودم ساعت ۱ بود بابا اس داد مگه صبح کلاس نداری ؟ گفتم اره دارم .
بابا : بیا خونه . صبح چطور میخوای بیدار شی ؟
من : به سختی …
نزدیک ساعت ۲ بود رفتم خونه دیدم بابا نشسته تو پذیرایی گوشیشم تو دستشه قفل کرده رو اسی ک من دادم .

صبح بیدار شدم برم دانشگاه دیدم ماشین بابا طوری پارکه ک نمیتونم ماشین خودمو از تو پارکینگ بیارم بیرون .

سویچشو پیدا نکردم ماشینو جا ب جا کنم مجبور شدم برم بالا تو اتاقش .

از خواب بیدارش کردم گفت چیه ؟ گفتم ماشینتو بدجوری پارکه نمیتونم ماشینمو ببرم بیرون سویچت کجاست ؟
بابا : نمیدونم .
من : پ الان چطوری ماشینمو بیارم بیرون ؟
بابا : ب سختی …
یعنی تو زندگیم انقده قانع نشده بودم