پارس ناز پورتال

اعترافات خنده دار -سری هشتم

اعترافات خنده دار -سری هشتم

اعتراف می کنم بچه که بودم فکر می کردم
این برچسب های تبلیغاتی که روی در خونه ها می چسبونن
یه چیزی توی مایه مدال ژنرالهاست و هر کی بیشتر داشته باشه وضعش بهتره
هی می رفتم برچسب همسایه ها رو می شمردم که یه وقت اضافه تر از ما نباشه !!!

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊ اعترافات خنده دار ◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

 اعتراف میکنم از وقتی که رمز دوم عابر بانک بابام روفهمیدم
دیگه یه کارت شارژ نخریدم هیچ دارم پول تو جیبی هامم پس انداز میکنم

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊ اعترافات خنده دار ◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

یه مدت جوگیر شده بودم جلو بابام پامو دراز نمیکردم
یه کم که با خودم فکر کردم دیدم قدیما خیلی کارا میکردن
ولی با پیشرفت علم دیگه اون کارارو نمیکن

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊ اعترافات خنده دار ◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

یکی از بزرگترین آرزوهای من در دوران تحصیل :
کاش فردا بارون نیاد، آخه ما ورزش داریم…

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊ اعترافات خنده دار ◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

اعتراف میکنم خیلی پیش بود خودمو به سرماخوردگی زدم که مدرسه نرم…
اما من هنوز موندم اون دکتری که منو معاینه می کرد و می گفت :
مریضی و چند جور قرص و دوا می نوشت تا خوب بشم
مدرکشو از کجا گرفته بود!

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊ اعترافات خنده دار ◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم با داداشم توپ پلاستیکی رو که به زور واسم خریده بودن پاره کردیم ببینیم توش چه شکلیه !!!

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊ اعترافات خنده دار ◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

 بچه که بودم وقتی کیوی میخوردم به اون قسمت وسطش که زرده می گفتم این موزه
بعد با کلی کشمکش با آبجی و داداش نصیبم می شد با ولع میخوردمش!!!!
خو چیه؟؟!!بچه بودم دااا!!

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊ اعترافات خنده دار ◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

اعــــتراف میکــــنم وقتـــی بچـــه بــــودم انــــقده حســـودیـــم مـــیشد بـــه اون بچـه هایی
کـــه بلـــد بـــودن بـــا دوتـــا انگـــشتاشون ســــوت بزنـــن^

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊ اعترافات خنده دار ◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

 

 اعتراف می کنم امروز داشتم دانلود می کردم
دیدم سرعت داره همینطور زیاد می شه تا سرعت به یک مگ رسید
داشتم سکته می کردم که یه مرتبه…
دیدم دارم حجم دانلود شده رو نگا می کنم

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊ اعترافات خنده دار ◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

 اعتراف میکنم دیروز ماشین بابامو بردم تو شهر۴۰ هزارتومن جریمه شدم
بعد ظهرش بابام ماشینو برد تو شهر ۴۰ هزار تومن جریمه شده بود
مدیوننین اگه فکر کنیین من اون قبضو گذاشتم براش

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊ اعترافات خنده دار ◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

اعتراف میکنم هر وقت که خودکار جدید خریدم انگیزم واس نوشتن بیشتر شده…
شما هم مثل من هستین؟؟

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊ اعترافات خنده دار ◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

 اعتراف میکنم اون زمونا که از این نوشابه شیشه ای ها بود
یه روز خواستم یه شیشه که اضافه اومده بود رو بذارم تو در یخچال دیدم بلنده و جا نمی شه
درش آوردم یه کمش رو خوردم دوباره گذاشتم
و در کمال تعجب دیدم نه بازم جا نمی شه!

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊ اعترافات خنده دار ◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

 اعتراف میکنم چند روز پیش فهمیدم زی زی گولو نمیگفته :
زی زی گوله تا به تا،می گفته: درازکوتاه تا به تا!!
اصلا بغض تو چشمام حلقه زد!
اصلا یه شکستی خوردم کمرم شکست!

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊ اعترافات خنده دار ◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

اعتراف میکنم که:
وقتی که کوچولو بودم میترسیدم تو کامپیوتر موزیک ویدیو نگاه کنم !
اخه فکر میکردم الان خواننده منو میبینه!!!
خو دیوونه ام دیگه
چیه خل و چل ندیدی؟؟

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊ اعترافات خنده دار ◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

ﺍﻣﺮﻭﺭ ﺗﻮ ﻣﺤﻠﻤﻮﻥ ﯾﻪ ﭘﻮﺭﺷﻪ ﺧﻮﺵ ﺭﻧﮓ ﭘﺎﺭﮎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﺟﺎﺗﻮﻥ ﺧﺎﻟﯽ
ﮐﻮﺩﮎ ﻋﻘﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺧﻂ ﺧﻄﯿﺶ ﮐﻦ
ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﻣﯿﮕﻔﺖ : خاک برمخت,ﻧﺪﯾﺪ ﺑﺪﯾﺪﺍ ﺍﯾﻦﮐﺎﺭﻭ ﻣﯿﮑﻨﻦ
ﮐﻮﺩﮎ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺍﻟﺤﺴﻮﺩ, ﻻ ﯾﺴﻮﺩ,لامرض
هيچى ديگه ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ باهم ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺑﻮﺩﻥ
که يهو ﺁﺧﺮ ﺳﺮ ﺧﺮ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﯾﻪ ﻟﮕﺪ ﺑﻬﺶ ﺯﺩ ﺻﺪﺍﺵﺩﺭ ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻠﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪيم فرار کرديم!!

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊ اعترافات خنده دار ◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

 

 اعتراف میکنم بچه بودم وقتی بارون میومد تو راه برگشت از مدرسه
با چکمه هام از جاهایی رد میشدم که آب بیشتری جمع شده بود
کلی هم ذوق میکردم که پاهام خیس نمیشه…
عجب روزایی بود..

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊ اعترافات خنده دار ◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

ﻣﻦ ﺗﺎ ﺳﻮﻡ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ :
ﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﯾﻪ ﻣﺴﻮﺍﮎ ﭼﺎﺭ ﭘﻨﺞ ﺗﺎ ﻣﺴﻮﺍﮎ ﺩﺍﺭﯾﻢ
ﻭﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﺪﻭﻡ ﺩﻟﻢ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﻣﺴﻮﺍﮎ ﺑﺰﻧﻢ !

 

◊◊◊◊◊◊◊◊◊ اعترافات خنده دار ◊◊◊◊◊◊◊◊◊

 

اعتراف می کنم سوم ابتدایی که بودم وقتی قرار بود سر کلاس مشق بنویسیم
دستمو خودکاری می کردم و به معلمم می گفتم خانم دستم خون اومده نمیتونم بنویسم
معلمم می گفت باشه ننویس
گودزیلایی بودمااا
ولی خدایی معلم هیچوقت به روم نیورد