زن و مرد و دخترک رفتند اما خاطره شان ماند گوشه از ذهنم ؛ همان جا که دیده های تلخ زندگی جمع می شوند کنار هم و مثل کلاف هایی سر در گم، به هم گره می خورند تا به کار روزهایی بیایند که خلق آدم تنگ است و دلش گرفته و پی سوژه ای برای کز کردن و غمباد گرفتن در تاریکی اتاق یا زار زدن در رختخواب می گردد.
شاید اگر خوش اقبال نبودم و امروز یادداشت آلن لارنس، عکاس آمریکایی را در وبلاگش نمی دیدم تصویر آن سه نفر همانجا ، توی آن انبار گوشه مغزم می ماند اما نوشته ها و عکس های آدمی ناشناس آن سر دنیا، نجاتم داد و نشست دقیقا جای همان خاطره ناخوش و روی آن را پوشاند.
عکس ها و یادداشت های آلن درباره پسر یک سال و شش ماهه اش به نام ویل است که پرواز می کند ؛ نه در یک آسمان معمولی بلکه او در شگفت انگیز ترین مکان های جهان پرواز کرده است، مکان هایی که هر انسانی با دیدن شان، نفس را در سینه حبس می کند و از شدت ذوق و هیجان، زبانش بند می آید، جاهایی مانند دره فوق العاده زیبا و هزار رنگ گرند کانیون در ایالت آریزونا یا پل گلدن گیت سانفرانسیسکو که یکی از بزرگترین پل های معلق جهان است یا دشت بزرگ درخت های عجیب جاشوا در پارک ملی کالیفرنیا.
ویل پروازش را مدیون آلن است. بابا بجز او، پنج فرزند دیگر هم دارد و مثل هر پدری عاشق تک تک بچه هایش است اما ویل با همه فرق دارد. جای ویل در قلب آلن، خاص است تا آنجا که بابا برای آن که عکس های پروازش را بگیرد، در همه آنها، پسرک را روی دست هایش بلند کرده است و نگه داشته و پس از عکس گرفتن ، خودش را از دل آنها پاک کرده است. آلن، بابای نامرئی شده تا ویل کوچکش مثل فرشته ها پرواز کند.
لابد از عکس ها متوجه شده اید که ویل کوچولو هم یک مبتلا به نشانگان داون است؛ او یک نسخه موطلایی و چشم آبی از همان دخترک بیمار است در ابتدای این نوشته، یادش کردم. آلن و بقیه اعضای خانواده می دانند نگهداری از یک کودک مبتلا به نشانگان داون و آموزش دادنش تا چه حد سخت است اما این فکر و خیال ها نه تنها چیزی از عشق آنها به پسرک کم نکرده بلکه آن را چند برابر کرده است. آلن در وصف پسرکش می گوید ” ویلی من، موهبت خداست. چگونه می توانم دوستش نداشته باشم؟ “