پارس ناز پورتال

جذابیت عشق امین تارخ در اول چل چلی

جذابیت عشق امین تارخ در اول چل چلی

سال ها پیش هنگامی که سریال «بوعلی سینا» پخش می شد شاید چیزی که بیش از ساختار کار و قصه جذابش به چشم می آمد حضور جوانی به نام «امین تارخ» بود که هم چهره مطلوبی داشت و هم با دنبال کردن بازی اش احساس می کردید چقدر اندازه و قالب آن نقش است. تارخ بارها در سال های بعد ثابت کرد این برازندگی برای نقش، تنها یک اتفاق گذرا و شانسی نبود و این او بوده که با هنرمندی و توانایی توانسته برای هر نقشی که بازی کرده شناسنامه ای قابل دفاع خلق کند. تارخ به تناوب در سینما و تلویزیون جلو آمد و هر بار هم در کارهایی که بازی کرد، یکی از ستون های استوار آن اثر شد.

 

 جالب است که در این سال ها تعداد فیلم ها و مجموعه های بازی شده توسط او آنقدرها زیاد نبوده اما اگر قرار باشد 10 چهره خاص، توانمند و مستحکم در بازیگری را نام ببریم، حتما او یکی از این انتخاب ها خواهد بود. تارخ بیشترین فرصت خود را در این سال ها معطوف به آموزشگاه بازیگری اش کرده و بسیاری از چهره هایی که در حال حاضر از بازیگران جوان و معروف سینما و تلویزیون هستند، به حضور در کلاس های بازیگری و شاگردی وی افتخار می کنند. او در شیراز متولد شد و تحصیلات ابتدایی و راهنمایی خود را در این شهر به اتمام رساند. تارخ در سال 1356 از دانشکده هنرهای نمایشی دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد و تحصیلات تکمیلی خود را در سال 1363 با کسب مدرک فوق لیسانس در رشته مدیریت فرهنگی به پایان برد.

 

جذابیت عشق امین تارخ در اول چل چلی

امین تارخ: عشقم در 40 سالگی برایم جذاب تر شد امین تارخ

گوشزد به شیوه جلال تابش
جلال تابش از آن دست کارخانه دار هایی است که مساله روزی حلال و به قول قدیمی ها حلال و حرام کردن، برایش اهمیت بسیاری دارد. این شکل داستان گویی برای مجموعه های ماه رمضان بهتر از اشارات مستقیم است. یعنی شما بیایید موضوعاتی را در کنار هم به شکل غیرمستقیم به مخاطب انتقال داده و الزاما فقط نخواهید آداب لازم مرتبط با آن مقطع زمانی را نشان دهید. اگر قرار است مخاطب در مسیر درستی از پیام کار قرار بگیرد، می توان آن را در قالب داستانی مناسب انجام داد. جلال تابش در این ملودرام می خواهد مسائلی را به عنوان یک نمونه انسانی ملموس گوشزد کند که شاید برای جامعه، دیگر مانند قدیم آنقدر پررنگ نباشد.

 

قضاوت کامل شخصیت ها
همیشه سعی کرده ام نقش هایی را بپذیرم که نه تنها برای خودم در ارائه بازی، چالشی خاص به وجود بیاورد بلکه درگیری اش در شرایطی ویژه برای مخاطب هم جذاب باشد و بخواهد او را دنبال کند؛ افرادی که به نوعی درگیر اتفاقاتی می شوند که آنها را در مسیر آزمونی بعضا دشوار قرار می دهد. نمونه چنین نقش هایی را در فیلم سینمایی «باغ قرمز» یا سریال «اغما» و «جراحت» کار کردم. تقابل این آدم ها و مواجهه شان با شرایطی که شاید فکرش را نمی کردند، برای خودم هم جالب بود. انگار در بخشی از کار شما از نقشی کنده می شوید و با همان قالب، شخصیت دیگری را اجرا می کنید. بخشی از این تقابل تضاد خوب و بد درون این آدم هاست که در پس شرایطی یکی از این قالب ها بیرون می زند و خودش را نشان می دهد و شمای مخاطب و حتی خود آن کاراکتر به قضاوت کامل تری از او می رسید.

 

تقابل همیشگی خیر و شر
اولین عاملی که باعث جلب توجه من به بازیگری شد، همین رویارویی تضادهای درونی شخصیت ها بود. یادم هست به دیدن نمایشی با حضور حمید مظفری، حمید سپاس دار و قدرت الله پدیدار رفته بودم. داستان آن نمایش، ماجرای پدری با دو پسر بود که یکی بزهکار و دیگری نابینا اما مهربان بود. میزان اثرگذاری آن و ارتباطی که با مخاطب برقرار می کرد به حدی بود که اکثر تماشاگران در حین نمایش گریه می کردند و باعث می شد جوانان علاقه مند، جذب تئاتر شوند. اما برای من به نوعی تقابل خیر و شری که در آن دیده می شد، جذبم کرد؛ همین مساله الان هم مرا کاملا جذب خود می کند.

 

دیپلم با معدل بالا
سال آخر متوسطه مجید جعفری از من خواست در نمایشی به کارگردانی او بازی کنم اما نپذیرفتم. جعفری از من سوال کرد مگر به بازیگری علاقه نداری؟ به او جواب دادم اتفاقا چون به بازیگری علاقه دارم، می خواهم بعد از دیپلم وارد دانشگاه شوم. راستش دیپلم را با معدل بالا گرفتم و با رتبه بسیار خوب در دانشگاه پذیرفته شدم، همان زمان سال 1351 به تهران آمدم.

 

یک جوان در دهه طلایی
من همراه مرحوم جمشید اسماعیل خانی، اصغر همت، گوهر خیراندیش و محمود پاک نیت جزو نسلی بودیم که با رشد هنر در دهه 50 کارمان را در شیراز شروع کردیم. یعنی همان دهه هایی که چه در تهران و چه در شهرستان دهه طلایی لقب گرفت. این مساله روی نگاه من هم اثر گذاشت و از همان زمان سعی کردم اهمیت موضوع را درک کنم و تنها ظاهر کارها مرا دلخوش نکند. در آن سال ها اغلب جوان های شهرستانی که کار تئاتر انجام می دادند سراغ متن هایی از غلامحسین ساعدی، بهرام بیضایی و علی نصیریان می رفتند و نمایش هایی مانند سیاه و افعی طلایی جزو نمایش های پرطرفدار بین جوانان آن روزگار بود. من هم کم کم سراغ نمایشنامه های ایرانی رفتم؛ به خصوص متن هایی از غلامحسین ساعدی.

 

اردوی رامسر با اسماعیل خانی
یکی از معدود گروه های حرفه ای شیراز در آن زمان، تئاتر پارس با مدیریت محی الدین لایق بود که از دبیران باتجربه و خوب دبیرستان شیراز محسوب می شد. وی چندتایی از بچه ها ازجمله مرا جذب گروه کرد و حاصل این حضور اجرای نمایش ولپن، نوشته بن جانسون بود. از آن گروه، حبیب دهقان نسب و اصغر همت به سمت بازیگری حرفه ای آمدند. یادم هست زمانی قرار بود نمایشی به نام «دختران فضل فروش» را اجرا کنیم که در مسابقات بین دبیرستان ها شرکت کند چون می خواستند هفت چهره منتخب این اجراها را برای اردوی رامسر انتخاب کنند که من همراه مرحوم جمشید اسماعیل خانی و چند نفر دیگر انتخاب شدیم.
دنیای جذاب شهرت

 
شهرت اتفاق خوشایندی است اما مانند هر چیز دیگری در این دنیا این شما هستید که چطور از آن استفاده می کنید یا چطور با آن و حواشی اش کنار می آیید. من به نوعی خیلی زود شهرت را تجربه کردم. حتی اولین بار آن را خوب به خاطر دارم. البته نه به آن شکل خیلی گسترده اما این اتفاق در همان دوران دانشجویی رخ داد.

 

 نقش ایاگو را در نمایش معروف اتللو داشتم که بسیار از آن استقبال شد و حتی بازی ام در مطبوعات مورد توجه قرار گرفت و منتقدان ظهور یک استعداد جوان در عرصه بازیگری را نوید دادند. خیلی هیجان انگیز بود، حس کردم یک قدم دیگر جلو رفته ام. بعدها هم شکل گستره ترش با مجموعه «بوعلی سینا» اتفاق افتاد؛ اما این مساله توی چشم یا مورد توجه بودن به رغم جذابیتش دغدغه من نبوده و دلم می خواست مخاطب، کارهایم را دوست داشته باشد.

 

نخستین دستمزد کار تلویزیونی
کار تصویر را با تلویزیون شروع کردم. سال 54 بود که کیهان رهگذر برای مجموعه «شهر من شیراز» از من دعوت کرد و رقم قرارداد آنقدر بالا بود که نمی دانستم حتی چطور آن را خرج کنم؛ مبلغ 20 هزار تومان آن هم برای جوانی که با ماهی 250 تومان زندگی می کرد. کار در این سریال در فضای سالمی به انجام رسید و سریال در زمان خودش به عنوان کاری متفاوت یک جورهایی سروصدا کرد. قصه جذابی داشت، یک سریال ملودرام اجتماعی و خانوادگی بود.

 

پیچیدگی نقش و داستان
به نظرم جذابیت نقش به پیچیدگی اش و به سطحی یا عمقی بودنش برمی گردد. به بار عاطفی، ذهنی و فکری که دارد برمی گردد و اینکه کاراکتر چه نقشی در انتقال مفاهیم مطروحه در داستان دارد و ارتباطش با مخاطب و دیگر شخصیت های ماجرا چگونه است. فیلمنامه، کارگردان و گروه تولید هم به جذابیت کار کمک می کنند. به این شکل که یک فیلمنامه را بازیگر انتخاب نخواهد کرد و طبیعی است کارگردانی که در ثابت کردن موفق نبوده و درک درستی از کارش ندارد، تمایلی برای همکاری به وجود نمی آورد.

 

جوانی با تعصبات خودش
اوایل دهه 50 کلی پیشنهاد سینمایی و تلویزیونی داشتم. مثلا بازی در فیلم «سرایدار» ساخته خسرو هریتاش به من پیشنهاد شد. نقش پسر سرایدار که بعدا سعید کنگرانی آن را بازی کرد اما چون مرحوم هریتاش را از جنس تفکری خودم نمی دیدم، نپذیرفتم. به هر حال جوانی شهرستانی با تعصباتی خاص بودم، جوانی که از سن و سال خودم جلوتر حرکت می کردم و اخلاق گرا بودم. افکارم به شکل متعصبانه نبود اما باعث می شد خیلی گرایش های موج نویی و سوپرروشنفکرانه نداشته باشم.

 

تکلیف من با زندگی
من در دبیرستان حیات شیراز تحصیل می کردم. بعد از رفتن به کلاس یازدهم متوسطه با خودم فکر کردم که باید تکلیفم را با زندگی روشن کنم. می خواستم تصمیم بگیرم آیا می خواهم بازیگری را به عنوان حرفه اصلی زندگی ام انتخاب کنم یا نه. درسم آنقدرها خوب نبود؛ حتی در طول دوران متوسطه تا قبل از سال آخر هر سال چندتایی تجدید می آوردم. یک باره به خودم آمدم. سال آخر بود که تصمیم گرفتم تئاتر را کنار بگذارم؛ فقط تمرکزم روی درس خواندن باشد و یک ضرب و بدون تجدیدی قبول شوم و آن سال درسم بسیار خوب شد و بانمره بالا قبول شدم.

 

جوان اول سینمای دهه 60
من در دهه 60 بازیگر پرکار و فعالی بودم. «مرگ یزدگرد»، «پرنده کوچک خوشبختی»، «سرب»، «مادر»، «دلشدگان»، «سارا»، «جست وجوگر» و…   همه این کارها را در دهه 60 بازی کردم. خودم هم چنین عقیده ای دارم که در آن سال ها به نوعی جوان اول سینما بودم.

 

در انتظار معجزه
همیشه به گزیده کاری اعتقاد داشته و دارم. در دهه 60 دو بار پیش آمد که یک سال تمام بازی نکردم؛ سال 62 و 64 این اتفاق افتاد. از پرکاری ترسی نداشتم، بازیگری که به گزیده کاری اعتقاد دارد پشت سر هم فیلم بازی نمی کند. البته هرگز به انتظار معجزه هم نشسته بودم. پیشنهاداتی را قبول می کردم که در فیلمنامه و کارگردانی حداقل هایی را رعایت می کردند.

 

حامیان همیشگی من
همیشه برای موفق شدن به جز آنکه باید خواست قوی و تلاش و پشتکار داشته باشید، یک نیروی حمایتی مطمئن می تواند شما را دلگرم تر کند. من همیشه نقش تشویق اطرافیان و حضور افرادی که شما و هدفی که دارید را درک کنند و به آن احترام بگذارند را موثر می دانم. خوب است دست کم در شروع کار تنها نباشید و از همدلی و همفکری فرد یا افرادی استفاده کنید. خانواده ام مشوقان اصلی ام در کارهای هنری بودند؛ به خصوص مادر و مادربزرگم خیلی در موفقیتم نقش داشتند.

 

جاذبه بعد از 40 سالگی
شخصا معتقدم بازیگری برای بازیگر، تازه بعد از 40 سالگی جذاب می شود؛ چون اشراف بیشتری به مقوله هنر پیدا می کند و به دلیل پخته شدن فرد به لحاظ حرفه ای اگر قرار باشد لذتی در آن کار باشد، تازه از این سن به بعد است که نصیب بیشتری از آن خواهد برد.
زیر باران عشق

 

کلا درباره عشق معتقدم که به قول سهراب «زیر باران باید رفت» و من در همه این سال های بازیگری زیر باران بوده ام.

 

بازیگری باعث شده نگاه من به زندگی و جهان پیرامونم عوض شود و به نوعی چشم های مرا شست وشو داد. معتقدم تا شما عاشق چیزی نباشید، نمی توانید سال ها آن را ادامه دهید و از این بودن خوشحال باشید.