پارس ناز پورتال

7 سوژه خبری در هفته ای که گذشت

7 سوژه خبری در هفته ای که گذشت

7 سوژه خبری در هفته ای که گذشت 

در هفته ای که گذشت رویدادهایی به وقوع پیوست از حادثه خودکشی دو دختر در تهران گرفته تا حذف ناباورانه دلاور ایران بهداد سلیمی. احمد منتظری، آن که گفت بی غیرت، حجت‌الاسلام والمسلمین محسن قرائتی و البته محمدرضا باهنر از جمله چهره هایی بودند که می شد در هفت چهره این هفته باشند و هر کدام بنا به علتی در این جا، جای نمی گیرند.

 

دو دختر جنت آبادی یا (نوجوانی ، هفته)

خودکشی دو دختر نوجوان که با فرمی عجیب (سلفی و بعد سقوط از پشت بام) صورت گرفت را می شود از زوایای گوناگون بررسی کرد، در اینجا مفهوم «نوجوانی» را مرور کرده ایم.نوجوانی دوره ای است که فرد با هنجارها آشنا می شود و نسبت تازه ای با محیط پیرامون پیدا می کند،

 

نوجوانی بیش از هر چیز احتیاج به مواجه مستقیم دارد تا ملموس و تجربی باشد و تا فرد بتواند میان خواهش ها و هنجارها (انواع کنترل کننده ها از قانون و اخلاق تا …) تعادل ایجاد کند. در حقیقت دوره ای است که ذهن باید در یک روند آموزشی به تعادل برسد، تعادل میان آن چه می خواهد و آن چه که امکانش است.
7 سوژه خبری در هفته ای که گذشتشناخت این بایدها با مواجهه حاصل می شود، یعنی نوجوان باید بستری را فراهم ببیند تا بتواند میانه ی اجتماع حضور داشته باشد و انواع کنش ها را لمس کند. مساله ی اساسی در این میان شاید این است که نوجوان ایرانی چقدر و تا کجا حق لمس زندگی دارد؟ ما چه فضاهای نوجوانی در شهر داریم نوجوان به معنای واقعی؟

 

(فضایی نه کاملا عینی و واقع گرا و نه کاملا فانتزی) پاسخش دشوار نیست، قدر مسلم این که نوجوان ایرانی در مساله ی «مواجهه» نه لذت می برد، نه گره های ذهنی اش را باز شده می بیند و فضای ذهنی اش درهم و پیچیده تر می شود هر آن.

 

بزرگ شدن فضای ذهنی یک ذهن خام نوجوانانه که عاری از تخیل شده، وقتی که در غیاب آموزش های لازم هر روز بزرگتر از دیروز می شود، منجر به سلسله رفتارهایی می شود که نتیجتا پر اشتباه و خالی از عاقبت اندیشی است. مخلص کلام این که نوجوان امروز ایرانی نه مانند دهه های قبل در کوچه و خیابان حضور پرشور و وحقیقی دارد( گل کوچیک و..)

 

نه باز هم مانند سابق ترها فضای فرهنگی متناسب دارد (فیلم و ها و موسیقی و کالاهای فرهنگی تین ایجری و البته بومی) و البته بدتر این که دسترسی دارد و در معرض است، نوجوان در ترازویی نشسته که یک طرفش قدرت کوبنده رسانه هاست و این طرفش آن قدر از خلا بی توجهی سبک است که او را از کودکی به طور مستقیم به جوانی پرتاب می کند.

 

مهران مدیری یا (خط قرمز، هفته)

اشاره مهران مدیری به ماجرایی مذهبی در صدر اسلام در برنامه دورهمی یک بار دیگر موجب سوتفاهم شد و اهل سنت رادلگیر کرد، ماجرا در حقیقت اصلا ارتباط مستقیمی به مدیری ندارد و ما در اینجا «آستانه تحمل» را بررسی کرده ایم.بارها شنیده ایم که شوخی های قومیتی (در این مورد عقیدتی) مختص به ایران بوده

 

و با دلایلی مثل این که ما کشور قومیتی هستم و تمامیت ما با چنین شوخی هایی به خطر می افتد منکوب شده ایم، گویی هیج جای دیگر دنیا شوخی های قومیتی وجود ندارد. اما واقعیت چیز دیگریست، شوخی با آدم ها که نمی شود و نمی تواند دائما در موقعیت های کمیک بماند، به هر حال وقتی شوخی ایجاد می کنیم خود آگاه و ناخودآگاه بخش های گوناگونی از وجود آدم را در برمی گیرد.

 

این وجود که دائما فیزیک او نیست (اغراق در کاستی های فیزیکی و بزرگ نمایی یا کمدی بزن و بکوب) به هر حال ما همه اش بینی گوش و دست و پا نیستیم، ما البته که بیشتر مهربانی و خشونت و عقیده و تفکریم، طنز باورها و فرهنگ آدم ها را نشانه می رود به قصد اصلاح ناراستی ها.
7 سوژه خبری در هفته ای که گذشتمذهب هم مثل قومیت و … بخشی از گزاره های تفکیکی است که فرصت تحلیل را به انسان ها می دهد (دسته بندی ها انسان ها را طبقه بندی می کند و اجازه تبیین می دهد) همه ی ما به مذهبی یا قومیتی تعلق داریم و از این برچسب ها هویت می گیریم و تاریخ دار می شویم. مقدمه طولانی شد.

 

اما مقصود این که نشان ها هویت دهنده ی فرد است. اما اگر این نشانه ها مرزهای پر رنگی پیدا کند، علامت خطر است (خلاف همگرایی و همزیستی مسالمت آمیز است) محیط در این شرایط سیال نیست و دائما متخاصم است، تفاهم کمرنگ است و آدم ها چون تامین نیستند، خلق و خویی بهانه گیر به خود می گیرند،

 

کمبود رفاه و امنیت باعث می شود «هست» های مختلف در پی تحمیل خود به یکدیگر باشند (هست ها می تواند آذری و لر باشد و یا شیعه و سنی و..) این کمبود ها تحمیل هایی را ناشی می شود که بر سر منافع مشترک دیر یاب خصم ایجاد می کند و اصلا مدیری و دورهمی و طلحه و زبیر بهانه است،

 

علت کمبودهایی است که از زمین «مذهب» و «قومیت» سر بر می آورد. آستانه تحمل این گونه از معنای خود تهی می شود.

 

علی حاتمی یا (کارگردان، هفته)

زادروز کارگردان خوش لحن و مفهوم سبک هنری.

در سال های پسا فرهادی (تکرار کم خلاقیت سینمای اجتماعی) و طی یک دهه گذشته به طور خاص، سینمای ایران از چیزهایی خالی شده که هر چقدر به گذشته نگاه می کنیم بیشتر این جای خالی به چشم می آید؛«رنگ بندی و هویت های متکثر» در زمانه ی علی حاتمی هر کارگردان و یا غالب آن ها مختصاتی را ارائه می کردند که ویژه ی خود آن ها بود.
7 سوژه خبری در هفته ای که گذشتفیلم علی حاتمی واجد مولفه هایی بود که فقط برای خود علی حاتمی بود. تماشای او یعنی تماشای کارهایی تاریخی و نوستالژیک و شاعرانه، می توانستی این ملغمه ی دیالوگ و شعر و تاریخ و خوش رنگ و لعاب را دوست داشته باشی و برایش جان بدهی و یا برعکس نخواهی و اصلا تماشایش هم نکنی؛

 

دلشدگان، سوته دلان، هزار دستان، مادر و طوقی و… همه مولفه های مشترکی داشتند که از جهان ذهنی «منفرد» سازنده اش نشات می گرفت، جهانی خاص و یگانه و در نهایت اصلی و اورجینال و نه کپی!محصولات فرهنگی وقتی در دسترس و در چرخه ی انتخاب قرار می گیرند، مثل: هر عرضه ی داد و ستد دیگری اگر منحصر به فرد و اصیل نباشند و در عرضه و تقاضا دچار دردسر خواهند شد

 

و این حال و روز سینمایی است که نه حاتمی دارد، نه مهرجویی اش آن نگاه فلسفی سهل و ممتنع دارد، نه تقوایی اش دل به کار می دهد، نه بیضایی اش در جریان است و این می شود که با کلی کارگردان پیرو طرفیم. دنباله روهایی که از موفقیت دیگری کپی می کنند و رد کپی را هم نمی توانند پاک کنند.

 

پس از سمت تماشاچی تیزهوش طرد می شوند. جای حاتمی و حاتمی ها خالی است که اگر بودند کسی لنگ تیزر نبود و جاذبه ی هنر هفتم به تنهایی کار خودش را می کرد.

 

پی نوشت: نولان و زبان جذاب و نگاه فلسفی اش، اسپیلبرگ و آثاری که داستان محوراند، ایناریتو و جهان سورئال اش و…هویت های رنگارنگ و اصیلی هستند که هالیوود را نفس می دهد، همان که ما کمتر داریم.

 

محمد بنا و بهداد سلیمی (قهرمانان، هفته)

تصویر دردناک شکست در المپیک که در اشک های سلیمی و استیصال بنا و بهت سوریان دیده شد.«ما از دشت لالایی هایش را خواندیم که خوابمان نبرد، از کویر آوازهایش را خواندیم یادمان تا نبرد، ما از جنوب آتش ها ساختیم تا سردمان نشود، از گل سرخ نامش را بردیم تا پرنده های سپید، به شهر روشن خورشید دوباره برگردند»

 

اشتباه نکنم این ترانه را امید نعمتی نوشته و خودش هم در پالت اجرا کرده، حدیث نفس خوبی است از حال و روز ایرانی، خسته شدیم از این همه شکست! ما که می دانیم؛ «چیزی از ارزش هایت کم نشد»، «سرتوبالا بگیر مرد» و… جملاتی از این دست، اسم رمز ناکامی است. می نویسیم و به اشتراک می گذاریم تا زانو زدن هایمان و این آخری اش را فراموش کنیم؛ مخدر واژه ها برای هضم زهر «شکست».
7 سوژه خبری در هفته ای که گذشتما که می دانیم، آن ها هم خوب می دانند که رقابت ورزشی فقط در میدان نیست. بخش بزرگتری در بیرون از میدان است (لابی و سهم خواهی)، آن ها می دانند(مدیران ایرانی) یازده ماه قبل از المپیک پشت یک نام مخفی شدن چه معنایی می دهد؟ ما می دانیم و آن ها هم می دانند؛ درد مشترک سوختن تا زمانی که شکست را آذین بندی می کنیم ادامه خواهد داشت…

 

کاش شکست را لباس های سانتی مانتال تنش نکنیم، شکست زمخت است، توجیه ندارد دیگر، آن وقت می شود مثل خون سمی که در رگ هایمان جاری شده و عادت باختن را دیکته می کند، شکست تلخ است در نهایت مزه! اما با همه ی این ها شکست اصل اساسی در یک رقابت است مثل پیروزی.

 

یاسین رامین یا (متهم، هفته)

عاقبت یاسین رامین همسر مهناز افشار و پسر محمدعلی امین بازداشت شد.گاهی پچ پچ های مردم کوچه و بازار از صد قلم تحلیل های پرطمطراق کارا تر است. در ماجرای ازدواج مهناز افشار و یاسین رامین مردم از همان ابتدا واکنش هایی نشان دادند که خیلی راحت می شد به طبع کنجکاو آن ها(مردم) ربط داد و سریعا حکم صادر کرد(از سمت روشنفکران) که مردم «حریم شخصی» نمی دانند و قضاوت می کنند.

 

غافل از این که اتفاقا این گونه موارد شخصی نیست که حریمش خیلی محترم باشد(حریم یک هنرپیشه قطعا محترم است تا آن جا که کنش اصلاح طلبانه نداشته باشد و به قول معروف مدعی نباشد)، جمعیت چیزهایی می گفتند اما نمی دانستند چگونه بگویند. گلایه های آن ها از واقعیتی است که حقیقت ندارد.

 

«الیگارشی» کلید واژه ای است که به داستان ما می آید، حکومت عده ی قلیلی بر جمعی کثیر که موقعیت و ضد موقعیت را در درون خودش می سازد و البته دائما در حال بازتولید خودش در اشکال گوناگون است، (الیگارشی نه به معنای سیاسی در اینجا بیشتر فرهنگی)، تاثیرات متقابل (دیالکتیک) یک موقعیت مالی مبهم و فساد برانگیز که شاخصه ی مهم اش نا صواب بودنش است

 

و تلاقی این موقعیت با یک موقعیت ظاهرا اپوزیسیون محور فرهنگی که می خواهد کارکرد اصلاح طلبانه داشته باشد. در حقیقت افه ی انتقاد و روشنفکری از راهی معیشت می کند که سراسر مبهم و مفسده برانگیز است.مردم می خواهند همین را بگویند که باور خیلی حرف ها و رفتارها دشوار است،

 

چون ماهیتی متناقض و پارادوکسیکال دارد، مگر می شود در دل موقعیت بود و از درون آن فریادی بر علیه آن سر داد؟ ناباوری از همین تناقضات شکل می گیرد و از همین روست که نه هنرمند عملا نقش اجتماعی می گیرد و نه سیاست آبرویی حفظ می کند، این خیر و شر آمیخته با ذهن های دسته بندی شده مردم جور نمی آید.

 

هرتا مولر یا (شاعر، هفته)

زادروز نویسنده ی رومانی تبار آلمانی که نوبل ادبیات را برای «سرزمین گوچه های سبز» دریافت کرد؛ خانم هرتا مولر، نویسنده ای با نثری شاعرانه که به خوبی رنج و مشقت دوران سیاه استیلای حکومت کمونیستی را تصویر کرده، فضاسازی و تصویرسازی های بی نظیر مولر به گونه ای است که باور می کنید

 

در حکومت کمونیستی رومانی به سر می برید و تحت ظلم هستید، به هر حال شاید در نگاه اول خوانش دنیای یک شهروند تحت سلطه ی اروپایی دور از دنیای شما به نظر بیاید اما خب با خواندن «هرتا مولر» خیلی چیز ها دستگیرتان می شود.
7 سوژه خبری در هفته ای که گذشتنویسنده ی كتاب از حسرتی عجیب می گوید:«كورت در گوشم گفت: نمی دانم چرا خواب تیغ صورت تراشی می بینم»، جامعه را توصیف میكند؛ «تنها كسانی قصد فرار نداشتند دیكتاتور و پاسدارانش بودند» بیانیه می دهد؛«احمق یا هوشمند بودن دلیلی برای دانستن یا ندانستن چیزی نیست، بعضی ها خیلی می دانند،

 

ولی نمی شود آنها را باهوش دانست .بعضی ها هم زیاد نمی دانند، نمی شود آنها را احمق تصور كرد» خفقان را تصویرمی كند؛ «ما عادت نداشتیم كه اسرار را پای تلفن فاش كنیم .زبان ما با ترس بسته شده بود»

 

دکتر حسین فاطمی یا (شرافت، هفته)
کودتای بیست و هشت مرداد و واکاوی کاراکتری که در بازخوانی آن واقعه حتی کمتر از شعبان بی مخ دیده شد؛ دکتر حسین فاطمی

 

خیلی از آن هایی که مقصد سفر شهری شان به خیابان «فاطمی» منتج می شود احتمالا نمی دانند چه نامی را به زبان می آورند، نامی که در گذر تاریخ انگار که استتارش کرده اند! گویی خود تاریخ هم لا به لای صفحاتش تحمل این همه رشادت و آگاهی را توامان نداشت.داستان حضور تاثیر گذار یک ژورنالیست اصیل و وطن پرست در هسته ی اصلی دولت مصدق از اوایل دهه بیست خورشیدی آغاز می شود،

 

جایی که فاطمی روزنامه بختیار در اصفهان را کنار می گذارد و به تهران می آید با همکاری چند نفر دیگر نظیر: مکی و ملکی و بقایی و البته مصدق «جبهه ملی» را راه می اندازد، تا در میانه ی پدر و پسر سلطنت طلب «جمهوری» را فریاد بزند.7 سوژه خبری در هفته ای که گذشتفاطمی آن قدر تاثیر گذار و استراتژیک بود که محمد رضا شاه یک سال پس از کودتای 28 مرداد، مصرانه اعدام پسر سوم مصدق (عنوانی که خود مصدق به حسین فاطمی اعطا کرده بود) را می خواست، امروزی ها شاید بهتر متوجه شوند که چقدر دشوار است خاکسترت از ققنوس روزنامه نگاری بلند شود و جذب سیاست که شدی، باز هم یک روزنامه نگار بمانی،

 

فاطمی دقیقا همین بود و اصلا این که ملی شدن صنعت نفت را پیشنهاد کرد و قویا با هر شکل از استعمار و سلطنت جنگید( او شیفته جمهوری بود) از سر نترس روزنامه نگاری اش بود، تاریخ را هر که می نویسد مطمئنا خیلی منصف نیست که نام فاطمی را به مقدار ننوشته.

 

قاطمی را پسرک 15 ساله ی فدائیان اسلام هدف گرفت اما قسر در رفت، بار دیگر شعبان و دار و دسته اش چاقو زدند، باز هم زنده ماند و تیغ زبان و قلمش سلطنت را نشانه می رفت تا این که مخفیگاهش توسط همسایه ای کنجکاو فاش شد و در حالی که تقریبا جانی در بدن نداشت اعدام شد،

 

کالبد او هم ترسناک بود چون یک دهه قلب تپنده روزنامه نگاری کشور بود و دمار از خفقان در آورده بود و البته راضی به عناوینی چون: وزیر امور خارجه دکتر مصدق و یا سخنگوی همان دولت نشد و نخواست فقط یک سیاستمدار شریف باشد، او تماما یک انسان شریف بود.

 

برترین ها