پارس ناز پورتال

داستان تمام نشدنی چوب معلم های ایرانی

داستان تمام نشدنی چوب معلم های ایرانی

داستان تمام نشدنی چوب معلم های ایرانی, استفاده از «تنبیه» به عنوان یکی از ابزارهای تربیتی در مدارس هنوز ادامه دارد.

 

با وجود مشخص بودن عواقب تخریب کننده اعمال خشونت اما این رفتار از سوی برخی از دبیران و مسئولان مدارس به شکل های مختلف بروز می کند.

 

عدم توجه به آسیبی که کودک تنبیه شده می بیند و ایجاد چرخه بازتولید خشونت، موجب شده که نتیجه کوتاه مدت این رفتار برای افراد به عنوان نتیجه مثبت تلقی شود.

 

در جامعه مدرن در بعد اعمال خشونت علیه افراد، خانه خطرناک ترین مکان است اما آیا خانه دوم دانش آموزان یعنی مدارس هم دومین مکان خطرناک برای آن ها است؟

 

نکته حائز اهمیت ادامه روند خشونت در بین نسل ها است. وقتی داستان ترکه های آلبالوی معلمان را از افراد مسن می شنیدیم،

 

ترکه هایی که هرلحظه ممکن بود روی دست یا بدنشان فرود آیند، شاید باور نمی کردیم که نه تنها خود، بلکه کودکان مان نیز در مدارس با همین رفتار رو بهر وش وند.

 

چرخه بازتولید از مبدایی همچون مدرسه می تواند در تمام جامعه پخش شود و اثرات گسترده ای داشته باشد.
داستان تمام نشدنی چوب معلم های ایرانیمحمود در 63 سالگی هنوز خشونتی که به صورت رفتار عادی در مدرسه روال داشت را فراموش نکرده است. ترکه و خط کش که به کف دست کودکان زده می شد

 

اتفاق خاصی نبود ولی یک روز معلم حساب، چنان ضربه محکمی بر صورت او زد که باعث شد محمود به یاد نیاورد چگونه از کلاس به اتاق مدیر منتقل شده است.

 

«باید جدول ضرب را از بر می کردیم ولی من تا 5 را حفظ کرده بود. سوال های ابتدایی را به خوبی جواب دادم ولی باقی مانده را نمی دانستم. 

 

من آن روزها تا کمر معلممان هم نبودم. بلندشد و چنان ضربه ای به صورتم زد که چند دقیقه بعد را به یاد ندارم. وقتی چشمان خود را باز کردم در اتاق مدیر بودم و از معلم حساب خبری نبود.

 

مادرم را خبر کرده بودند. وقتی شب پدرم صورتم را دید خیلی ناراحت شد.

 

فردای آن روز با من به مدرسه آمد و راست رفت دفتر و یقه معلم حساب مان را  گرفت. ناظم در دفتر را بست و نفهمیدم که چه اتفاقی افتاد.

 

ولی بعد از آن معلم حساب دست روی سرم کشید و گفت که من جلوی بقیه بچه ها او را عصبانی کردم.»

 

یکی از دلایلی که تا به امروز شاهد اعمال خشونت بر کودکان در مدارس هستیم، فقدان چهارچوب قانونی برای افراد است.

 

از دیگر عوامل می توان به عدم شکایت اولیا و حق دادن به مسئولین مدرسه برای رسیدگی به هدف والای آموزش اشاره کرد.

 

برای جلوگیری از این روند می توان اجبار به انتخاب معلمین از میان افرادی با تحصیلات عالی در این زمینه را در نظر گرفت.

 

این در صورتی است که اجباری برای داشتن تحصیلات عالی معلمین دوره دبستان در نظر گرفته نشده است.
داستان تمام نشدنی چوب معلم های ایرانیاز یک طرف مسئولان مدارس باید آموزش رفتار صحیح با کودکان را دیده باشند و از سلامت روان برخوردار باشند،

 

از طرفی والدین کودکان باید از حقوق خود و کودکان شان آگاهی کامل داشته و به کودکان خود نیز آموزش داده باشند تا در صورت بروز چنین اتفاقی به خانواده گزارش دهند.

 

ناصر ماه های آخر 37 سالگی خود را می گذراند. او نیز در دوران راهنمایی مورد تنبیه بدنی ناظم مدرسه خود قرار گرفته است.

 

«زنگ تفریح بود،ناظم از یکی از بچه های کلاس مان چیزی گرفت که متوجه نشدم چیست.

 

دستان ناظم پشتش بود و چیزی بین انگلشتانش می درخشید. از دور دیدم و به نزدیکش رفتم. خم شدم تا بهتر بتوانم ببینم.

 

یکی از بچه های حیاط به ناظم گفت که دارم ادای او را در می آورم. ناظم برگشت و یک چک به گوشم زد. 

 

من چند قدم رفتم عقب و خواستم توضیح دهم ولی اجازه نداد. فکر کنم 20 بار به صورتم زد و هر بار با اینکه من چند قدم عقب می رفتم ولی او جلو می آمد و باز می زد.

 

چند بار هم با کفش به ساق پایم زد. به خانه که رفتم صورتم کاملا متورم شده بود، مادرم بسیار نگران شد، ولی پدرم عصبانی شد.

 

فردا به مدرسه آمد ولی ناظم نبود، پدرم با مدیر صحبت کرد. بعد از یک هفته ناظم ماجرا را از مدیر شنیده بود

 

و برای من یک کلاسور با ورق و ماشین حساب، کادوپیچ داد.» سارا اما نوع دیگری از تنبیه را در دوران تحصیل خود تجربه کرده است.
داستان تمام نشدنی چوب معلم های ایرانیمعلم سارا قانونی گذاشته بود که در ظاهر خشونتی نداشت ولی تحملش برای کودکان دبستانی خیلی سخت بود.

 

«اگر یک بار تکلیفی را انجام نمی دادیم معلم یک هفته ما را نادیده می گرفت. در این هفته باید تمام مشق ها را می نوشتیم ولی از مهر و ستاره خبری نبود.

 

اگر برای جواب دادن به سوال معلم دستمان را بالا می بردیم، نادیده می گرفت و اجازه صحبت در کلاس را به ما نمی داد.

 

حتی به دیگر دانش آموزان هم اجازه صحبت با فرد تنبیه شده را نمی داد. یک هفته واقعا در مدرسه تنها می شدیم. 

هرکسی هم که با فرد تنبیه شده حرف می زد، خود یک هفته تنبیه می شود.

 

من از این مدل تنبیه به این نتیجه رسیدم که بچه ام هرکاری کند، با او حرف بزنم چون قهر بدترین و خشن نترین کاری است که کسی می تواند انجام دهد.»

 

برای تغییر در روند چرخه بازتولید می توان کودکان آسیب دیده را در مراکزی مورد بازپروری قرار داد تا تاثیر این اتفاق روی آن ها به کمترین میزان برسد.

 

تاثیر خشونت روی کودکان می تواند به شکل مختلف بروز کند.

تنبیه بدنی کودک او را به یک فرد مهاجم تبدیل می کند. به این وسیله حواس بسیاری از کودکان را پرت می کند تا جایی که آنها دیگر یاد نمی گیرند

 

به شیوه های اجتماعی قابل قبول اختلاف خود با دیگران را حل کنند. کودک این باور غلط را در خود ایجاد می کند که برای جلب موافقت دیگران باید آن ها را کتک بزند.

 

کتک زدن کودکان موجب از دست رفتن عزت نفس و اعتماد به نفس آن ها می شود.

 

حمید در دوران دبستان هر زنگ خط کش می خورد. 5 سال ابتدایی او به این شکل گذشت.

 

«به یاد دادم مادرم هربار برای ثبت نام می رفتیم به ناظم می گفت گوشتش برای شما، استخوانش برای من، در این هنگام ناظم با لبخندی به من نگاه می کرد.

 

سال های بعد معنی این جمله را فهمیدم چون در حیاط دو گروه بودیم که هر زنگ با هم دعوا می کردیم.

 

خب امکاناتی در حیاط نبود. فقط یک سرسره داشتیم که کلاس اولی ها می توانستند سوار شوند و برای سوار شدن باید صف می ایستادیم. ما هم یکدیگر را می زدیم تا زنگ بخورد.
داستان تمام نشدنی چوب معلم های ایرانیاما این خط کش خوردن ها تاثیری روی من نداشت، اگر تاثیر داشت که زنگ بعدش هم تکرار نمی کردم.

 

من 5 سال هر روز دو زنگ تفریح داشتیم، خط کش خوردم. یادم هست سال سوم را که تموم  کردم ناظم به من گفت اگر تو را سال بعد ثبت نام کردم!

 

و برای اثبات خطی روی دیوار با گچ کشید ولی تا رفتن من آن خط را با آستینم پاک کردم و تا پایان پنجم هم در همان مدرسه درس خواندم.»

 

نگین سنجابی داشت که یکی از دوستان پدرش برایش از جنگل آورده بود. مادر نگین گفته بود که نباید سنجاب را به مدرسه ببردولی همکلاسی ها باور نمی کردند که او سنجاب دارد.

 

«همکلاسی هایم هر روز به من می گفتند که دروغ می گویی و سنجابی در کار نیست وگرنه یک روز در کیفت گذاشته و آن را می آوردی. تا یک روز همین کار را کردم.

 

سنجاب را در کیفم گذاشتم و به مدرسه برد. ولی وقتی سنجاب را به دوستانم نشان دادم آن ها جیغ کشیدند که باعث شد ناظم به کلاس ما بیاید و سنجابم را ببیند. 

 

سنجاب را گرفت و به دفتر برد. زنگ تفریح برای معذرت خواهی به دفتر رفتم ولی اجازه نداد سنجابم را بگیرم.

 

آن روز بعد از زنگ تفریح همه را به صف کردند و ماجرا را برای همه مدرسه تعریف کردند. بعد سنجاب مار در یک کارتون آوردند و رویش یک مایعی ریختند که بعدها فهمیدم حتما نفت بود.

 

بعدش هم ناظم کبریت زد و جلوی چشم تمام مدرسه سنجابم را به آتش کشید.

 

همه جیغ زدند و فرار کردند. بوی موهای سنجاب و بعد گوشتش را هنوز حس می کنم و صدای جیغ وحشتناکی که می کشید هنوز در گوشم است.»

 

تنبیه کودکان چه به صورت بدنی و چه به طریق روانی می تواند تاثیر غیرقابل برگشتی بر سلامت روان آن ها بگذارد.

 

احتمال آسیب بدنی به کودکان از طریق خبرها ثابت شده، در اردیبهشت 87 تنبیه دانش آموزی در اهواز با کابل برق منجر به فلج شدن دانش آموز شد.

 

در آبان 87 پرده گوش یک نوجوان در کرج پاره شد. در آبان سال 89 کوباندن نوک کتاب بر سر دانش آموز زاهدانی توسط معلم منجر به مرگ دانش آموز شد.

 

در آذرماه 89 تنبیه دانش آموزی در کهگیلویه و بویراحمد با خط کش به از دست دادن چشم راست دانش آموز هفت ساله منجر شد.

 

با وجود اینکه هنوز آمار دقیقی از خشونت در مدارس در دست نیست ولی خبرها حاکی از نقش پررنگ این رفتار در مدارس است.

 

قدم اول می تواند اطلاع رسانی دقیق در این خصوص باشد. همینطور قانونی که در آن برخورد مشخصی با مجرم شود.

 

تا مکانی که برای آموزش و پروش ذهن هایی که سازنده آینده هستند، تبدیل به کارخانه تولید خشونت در جامعه نشود.
داستان تمام نشدنی چوب معلم های ایرانیسهراب سپهری: تنبیه را باور دارم اما…

در مدرسه تنها یک بار چوب خوردم. آن هم به جرم نقاشی. من تنبیه را باور دارم. تنبیه، بیدار کردن است. چوب را باید خورد و روشن شد. جور استاد را باید کشید و راه را یافت.

 

«اوسنسیوس» ترکه و شلاق را از ابزارهای لازم آموزش می شناسد. «لیبانیوس» می گوید: ترکه را باید گرداند و درس را آموخت.

 

معلم آتنی قرن چهارم، اهل تنبیه بود. در مدارس آتن، چوب و فلک بود. شاگرد عبارتی را در قرائت می انداخت، شلاق بسته می شد.

 

در عصر ایمان هم تنبیه با ترکه بود. جوان اسپارتی فرمان برداری را در سایه شلاق می آموخت. ضربه اگر بیدار کند همیشه رواست.

 

خشونت، چاشنی پرورش نیست. عنصر سازنده آن است. حتی ارسطو که تنبیه بدنی را روا نمی داند.

 

شیوه پررورش را خشن می خواند. «پلوتارک»، ترس از تنبیه را یارمند آموزش می داند و از پدر می خواهد در پرورش کودک گاهی به نرمی گراید و گاه به خشونت… همه برگزیده نیستند.

 

همه ابراهیم ادهم نیستند که در صحرا آواز «انتبه» بشنوند. هم او نزدیک مکه چند سیلی می خورد. خود را سزاوار آن چند سیلی می یابد و به کام خود می بیند.

 

خشونت حیاتی لاماها ستودنی است. نوازشی ناپیدا و شعری وارونه است. ریشه در آسمان دارد. هوای گرفته ای است که هوای باران دارد. اما تنبیه من جا نداشت.

 

نظمی را به هم نزده بودم. معلم درس نمی داد. ما به حال خود بودیم و من درس را بلد بودم.

 

نقاشی من سرکوب تکرار بیهوده درس بود… معلم مرا می شناخت و سرسپردگی مرا به دستورها دیده بود. پس چرا چوبم زد؟ به من نزد به بیداری ذوق زد. به حضور رویا زد.

 

میلارپا آواز خوش سر داد و به دست مادر ترکه خورد. صدای خوش، پاداش خوش نداشت. ترکه خورد. چون خواندن، ننگ خانواده بود. اما کارمن خطا نبود…

 

کاش چوب معلم عیوب مرا سرکوفته بود.  چون «عیب» نقاشی با من ماند.

 

عمر مرا بلعید. من شاگرد خوبی بودم اما از مدرسه بیزار. مدرسه خراشی بود به رخسار خیالات رنگی خردسالی من. مدرسه خواب های مرا قیچی کرده بود…

 

 

منبع: هفته نامه امید جوان