پارس ناز پورتال

10 انسانی که توسط حیوانات وحشی بزرگ شدند

10 انسانی که توسط حیوانات وحشی بزرگ شدند

10 انسانی که توسط حیوانات وحشی بزرگ شدند 

در طبیعت بسیار پیش آمده است که کودکان در دامن طبیعت رها شده و توسط برخی از حیوانات بزرگ شده باشند. این انسان ها در سنین بزرگسالی کاملا شبیه یک حیوان وحشی رفتار می کردند. در طول تاریخ داستان‌هایی در مورد بچه‌های جنگل نوشته شده است. بسیاری از این داستان‌ها که بعدا تبدیل به فیلم و کارتون شده‌اند، غیرواقعی است.

 

یکی از این داستان‌ها در مورد بزرگ شدن 2 بنیانگذار روم باستان «رومولوس» و «رموس» است که گفته می‌شود توسط شیر گرگ، پرورش یافته‌اند. در کنار این داستان‌‌ها و حتی انیمیشن‌های افسانه‌ای مانند پسر جنگل و تارزان، داستان‌های کاملا واقعی هم درباره پرورش کودکان توسط حیوانات وجود دارد. با پارس ناز همراه باشید تا با این 10 کودک وحشی آشنا شویم.

 

Dina Sanichar پسر گرگی

10 انسانی که توسط حیوانات وحشی بزرگ شدند

گفته می‌شد «دینا سانیچار»، یکی از کودک‌هایی که در پرورشگاه سکندرا زندگی می‌کرد، دچار معلولیت‌های ذهنی است. او را در سال 1867، هنگامی که شش سال سن داشت، از غار گرگ‌ها بیرون آوردند. چند شکارچی در جنگل‌های «بلندشهر» از دیدن پسری که روی چهار دست و پا دویده و به دنبال یک گرگ، وارد لانه‌ی گرگ‌ها شد، متحیر شدند.

 

این چنین بود که دینا سانیچار پیدا شد. آن‌ها با استفاده از دود، گرگ و همراهش را بیرون آوردند و گرگ را با شلیک گلوله کشتند.این کودک وحشی در ابتدا، عادات یک حیوان وحشی را از خود بروز می‌داد؛ او لباس‌هایش را می‌درید و از زمین غذا می‌خورد. دینا سرانجام غذای پخته را با غذای خام جایگزین ساخت اما هرگز صحبت کردن نیاموخت. ظاهرا دینا به تنباکو هم معتاد شد. وی در سال 1895 مرد.

 

Kamala و Amala دختران گرگی

10 انسانی که توسط حیوانات وحشی بزرگ شدند

شاید یکی از مشهور‌ترین و بحث‌برانگیز‌ترین ماجراهای مربوط به کودکان وحشی، ماجرای «کامالا» و «آمالا» باشد. کامالا و آمالا، دو تن از جالب‌ترین افراد، در میان کودکان وحشی هستند. این دختران گرگی، کنار هم در لانه‌ی گرگ‌ها پیدا شدند. در آن زمان، آمالا 18 ماهه بود و کامالا 8 سال داشت. با این حال گفته می‌شد این دو، خواهر نیستند بلکه در سال‌های متفاوتی، به حال خود‌‌ رها شده‌اند یا اینکه گرگ‌ها آن‌ها را برداشته‌اند.

10 انسانی که توسط حیوانات وحشی بزرگ شدند

سینگ، به عنوان مردی فقیر اما تحصیل‌کرده، تمام تلاش خود را کرد تا وظیفه‌ی خود مبنی بر بهبود حال کامالا و آمالا را به بهترین نحو ممکن انجام دهد. وی که به نظریه‌ی رشد گیاه‌وار کودکان اعتقاد داشت، این طور نتیجه گرفت که عادات گرگی کامالا و آمالا، به نحوی مانع از بروز آزادانه‌ی خصایل انسانی آن‌ها می‌شود.

 

سینگ احساس می‌کرد وظیفه دارد که این دو دختر را از روش زندگی گرگ‌وارشان جدا کند و زمینه‌ی ظهور انسانیت دفن‌شده‌ی آنان را فراهم آورد. متاسفانه، پیش از آنکه کار پژوهشی وی پیشرفت کند، دختر کوچک‌تر، آمالا، بیمار شد و جان داد. این واقعه، برای کامالا که تازه ترسش از انسان‌های دیگر و محیط پرورشگاه ریخته بود،

 

ضربه‌ی مهلکی محسوب می‌شد. کامالا مدت زیادی عزا گرفت و سینگ می‌ترسید او هم جانش را از دست بدهد، اما سرانجام کامالا بهبود یافت و سینگ برنامه‌ی بهبودی بیمار را آغاز کرد.

 

Daniel پسر بزی

10 انسانی که توسط حیوانات وحشی بزرگ شدند

پسر بزی در سال 1990 در آند، پیدا شد و گفته می‌شود که هشت سال توسط بز‌ها بزرگ شده است. این  کودک وحشی با خوردن شیر آنها و تغذیه از ریشه‌ها و دانه‌ها زنده مانده بود. دانیل در طبیعت، و با مشخصه‌های بارز زندگی وحشی بزرگ شده بود. او روی چهار دست و پا راه می‌رفت و دست‌ها و پا‌هایش آن‌قدر زخم شده‌بودند

 

که سفت شده و برایش حکم سم را پیدا کرده بودند. وی می‌توانست با بز‌ها ارتباط برقرار کند اما نتوانست زبان بشر را یاد بگیرد. پسر بزی آند پس از پیدا شدن، توسط تیمی از دانشگاه پزشکی کانزاس تحت بررسی و آزمایش قرار گرفت. نام او را «دانیل» گذاشتند.

 

پسر آهوی کوهی

10 انسانی که توسط حیوانات وحشی بزرگ شدند

این کودک وحشی که حدودا 10 سال سن داشت در میان گله‌ای آهوان کوهی در صحرای سوریه پیدا شد. او را به کمک یک جیپ عراقی گرفتند، چون می‌توانست با سرعت 50 کیلومتر در ساعت بدود. اگرچه وی به طرز وحشتناکی لاغر بود، اما می‌گفتند بسیار سالم و تندرست است و عضلاتی پولادین دارد. این پسر را گرفتند

 

و دست و پایش را بستند. به گفته‌ی آرمن، پسر آهوی کوهی سوریه‌ای در سال 1955 هنوز زنده بود و سعی کرده بود از وضعیت نامطلوبی که در آن زندانی شده بود، فرار کند. من احساسات شما را با بیان کارهایی که برای جلوگیری از این اقدام او انجام گرفت، جریحه‌دار نمی‌کنم.

 

آنچه که Magazine Life در تاریخ 9 سپتامبر 1946 نوشته بود، تا حد زیادی با گزارش‌های دیگر مطابقت دارد. گزارش می‌گوید یک ماه پیش، گروهی از شکارچیان، پسری پیدا کرده‌اند که وحشی و آزاد در میان گله‌ای از آهوان کوهی، در دشت سوریه می‌دویده است. گویا وی که در زمان پیدا شدن، 10 الی 14 سال داشت

 

در کودکی به حال خود گذاشته شده بود. بعد از پیدا شدن، او را به آسایشگاه بیماران روانی انتقال داده بودند. Sunday Express نیز گزارش مشابهی ارائه کرده، با این تفاوت که سرعت پسر را 50 متر در ساعت قلمداد کرده است نه 50 کیلومتر در ساعت.

 

Bello پسر شامپانزه‌ای

10 انسانی که توسط حیوانات وحشی بزرگ شدند

این کودک وحشی هنگامی که دو سال داشت، در سال 1996 پیدا کردند. والدینش احتمالا وی را که دچار معلولیت جسمی و ذهنی بود، در شش ماهگی‌‌ رها کرده بودند، کاری که معمولا چادرنشینان «فولانی»، ساکنان بخش عمده‌ای از منطقه‌ی «ساحل» در غرب آفریقا، با کودکان معلولشان انجام می‌دهند

 

و امری عادی محسوب می‌شود. بلو که گفته می‌شود توسط شامپانزه‌ها سرپرستی و بزرگ شده بود، میان یک خانواده‌ی شامپانزه، در 150 کیلومتری جنوب «کانو» واقع در شمال نیجریه پیدا شد. زمانی که این ماجرا، شش سال بعد در سال 2002 به چند خبرگزاری رسید، بلو در خانه‌ی بی‌سرپرستان Tudun Maliki Torrey در کانو ساکن شده بود.

 

بلو، زمانی که تازه پیدا شده بود، مثل یک شامپانزه راه می‌رفت، او از پا‌هایش بهره می‌گرفت اما دست‌هایش را روی زمین می‌کشید. وی شب‌ها در خوابگاه به این سو و آن سو می‌پرید، بچه‌های دیگر را آشفته می‌کرد و همه چیز را پرت می‌کرد و می‌شکست. شش سال بعد، بلو بسیار آرام‌تر شده بود، اما همچنان مثل شامپانزه‌ها به این سو و آن سو می‌پرید، صداهای شامپانزه‌وار در می‌آورد و چند بار با مشت به سرش می‌زد. بلو در سال 2005 از دنیا رفت.

 

John Ssebunya پسر میمونی

10 انسانی که توسط حیوانات وحشی بزرگ شدند

«جان سبونیا» در اوایل دهه‌ی 1980 به دنیا آمده بود. وی بعد از مشاهده‌ی قتل مادرش به دست پدر خودش، از خانه فرار کرده بود. باور عام و پذیرفته بر این است که میمون‌های سبز آفریقایی (green African vervet monkeys) حداقل تا اندازه‌ای مراقبت از او را در جنگل بر عهده گرفته‌اند. جان، در سال 1991، وقتی در درختی پنهان شده بود، توسط یک زن یا دختر قبیله (به نام میلی) پیدا شد. میلی با اهالی روستا بازگشت و در این مورد، نه تنها خود جان در برابر اسیر شدن مقاومت کرد،

 

بلکه خانواده‌ای که سرپرستی‌اش را بر عهده گرفته بودند نیز، با پرتاب چوب به سمت روستاییان، به دفاع از او برآمدند.گزارشات اولیه حاکی است که تمام بدن این کودک وحشی با موهایی موسوم به هایپرتریکوسیس پوشیده شده بود. هویت جان سبولینا در همین زمان مشخص شد. میلی، جان را به «پل و مولی واسوا»، مدیران یک مؤسسه‌ی خیریه، سپرد.

 

جان در ابتدا نمی‌توانست حرف بزند یا گریه کند اما بعد‌ها یاد گرفت صحبت کند. این بدان معناست که وی پیش از زندگی در طبیعت، تا حدی حرف زدن را یاد گرفته بود. او حالا نه تنها حرف می‌زند، بلکه آواز نیز می‌خواند و همراه گروه کر کودکان «مروارید آفریقا» به سفر می‌رود. BBC، مستندی از ماجرای این کودک وحشی به نام “Living Proof” ساخت که در 13 اکتبر 1999 به نمایش درآمد.

 

Traian Caldarar پسر سگی

10 انسانی که توسط حیوانات وحشی بزرگ شدند

«ترایان کالدارار»، پسری رومانیایی بود که سه سال، دور از خانواده‌اش، یک زندگی وحشی در پیش گرفته بود. گفته می‌شود او به دلیل خشونت‌های خانوادگی، خانه‌اش را ترک کرده بود. مادرش، «لینا کالدارار»، گفت که پسرش را دوست می‌داشته، اما همسرش مرد خشنی بوده و همواره لینا را کتک می‌زده.

 

وقتی او ترایان را گم کرد، بسیار آزرده‌خاطر شد و این امید را در خود پرورش داد که شاید خانواده‌ی دیگری، سرپرستی ترایان را بر عهده گرفته‌اند. او گفت: «وقتی فرار کردم، ارتباطم با ترایان قطع شد، با این حال، سعی کردم او را پس بگیرم. هر کاری کردم، او (پدر ترایان) اجازه نداد بچه‌ام را پس بگیرم. او گفت بچه مال خودش است».

 

اگرچه ترایان کالدارار وقتی پیدا شد، هفت ساله بود، اما جسم یک بچه‌ی سه ساله را داشت. او نمی‌توانست صحبت کند، لخت بود و در یک جعبه‌ی مقوایی پوشیده با پلی‌اتیلن زندگی می‌کرد. وی از نرمی استخوان شدیدی رنج می‌برد، زخم‌های عفونی داشت و جریان خونش احتمالا به دلیل سرمازدگی، بسیار ضعیف بود.آقای یوان مجبور شده بود پیاده از مرتع خود بازگردد. در این زمان او کودک را پیدا کرده، به پلیس خبر داده بود. پلیس کمی بعد ترایان را گرفت.

 

این  کودک وحشی همچون یک شامپانزه راه می‌رفت و خوابیدن زیر تخت را به خوابیدن روی آن ترجیح می‌داد. به گزارش دکتر «مرسیا فلوریا»: او را در وضعیتی حیوانی یافته بودند و حرکات او نیز حیوان‌گونه است. این شواهد نشان می‌دهند که وی در یک محیط اجتماعی رشد نیافته و در نبود غذا، بسیار آشفته می‌شود.

 

Rochom P’ngieng دختر جنگل

10 انسانی که توسط حیوانات وحشی بزرگ شدند

دختر جنگل کامبوج، زنی کامبوجی است که در 13 ژانویه‌ی 2007، در جنگل «ایالت راتانکیری» پیدا شد. خانواده‌ای در یک روستای نزدیک به محل، ادعا کردند که این زن، دختر آن‌ها، «راچام پنگینگ» است که 29 یا 30 سال دارد، و 18 سال پیش ناپدید شده. ماجرای راچام، به عنوان یک کودک وحشی که سال‌های زیادی از عمر خود را در جنگل گذرانده است، پوشش خبری وسیعی داشت.

 

راچام، پس از آنکه در 13 ژانویه‌ی 2007، ژولیده، لخت و وحشت‌زده، در جنگل‌های انبوه ایالت راتانکیری واقع در دور‌ترین نقطه‌ی شمال شرقی کامبوج پیدا شد، مورد توجه بین‌المللی قرار گرفت.وقتی یک روستایی متوجه شد از غذای موجود در جعبه‌ی ناهار خبری نیست، آن ناحیه را تحت نظر گرفت، چشمش به این زن افتاد

 

و چند تن از دوستانش را برای گرفتن او گرد آورد. اما راچام هرگز به زبانی که قابل درک باشد، صحبت نکرد. او هنگام گرسنگی و تشنگی، به دهانش اشاره می‌کرد و ترجیح می‌داد به جای این‌که به صورت قائم قدم بردارد، روی چهار دست و پا راه برود. خانواده‌ی راچام مجبور بودند تمام مدت مراقبش باشند تا به جنگل فرار نکند.

 

این کودک وحشی بار‌ها سعی کرده بود به جنگل بازگردد. مادرش مرتب ناچار بود لباس‌های راچام را را تنش کند زیرا او می‌خواست آن‌ها را از تنش بیرون بیاورد. بر اساس اظهارات خبرنگاری از «گاردین»، خانواده‌ی راچام، مراقبت فراوانی از وی به عمل می‌آوردند و این زن غمگین و بی‌توجه می‌نمود، هرچند شب‌ها بی‌قرار می‌شد. در سال 2010، راچام پگینگ به جنگل فرار کرد. علی‌رغم جست‌و‌جو‌ها، کسی نتوانسته او را پیدا کند.

 

پسر پرنده‌ای

10 انسانی که توسط حیوانات وحشی بزرگ شدند

در سال 2008، مددکاران روسی، یک «پسر-پرنده‌ای» پیدا کردند، که مادرش او را در لانه‌ی پرندگان بزرگ کرده بود. این پسر تنها می‌توانست از طریق جیک‌جیک کردن ارتباط برقرار کند. به گزارش روزنامه‌ی روسی «پراودا» پسر-پرنده‌ای از زبان انسانی چیزی نمی‌فهمید و با جیک‌جیک کردن و تکان دادن بازوانش، ارتباط برقرار می‌کرد.

 

فعال اجتماعی، «گالینا ولسکایا»، که در نجات کودک از خانه‌اش در «کروسکی»، ولگوگراد، شرکت داشت، اظهار کرد مادر 31 ساله‌ی این پسر، با او همچون سایر حیواناتش رفتار می‌کرده و هرگز با وی سخن نمی‌گفته. خانم ولسکایا گفت: «وقتی با او حرف می‌زنیم، جیک‌جیک می‌کند».

 

مقامات روسی اعلام کردند که کودک از لحاظ جسمی آسیبی ندیده است اما از «سندروم ماگلی» رنج می‌برد و قادر به برقراری ارتباط عادی با انسان‌ها نیست. نام این سندروم، از شخصیت «کتاب جنگل» گرفته شده؛ ماگلی در این داستان، پسربچه‌ای است که توسط حیوانات وحشی بزرگ می‌شود. مادر وی از پرندگان خانگی نگهداری می‌کرد

 

و به پرندگان وحشی غذا می‌داد. هرگز نه پسرک را زده بود و نه بدون غذا ر‌هایش کرده بود، اما هیچ وقت با او صحبت نکرده بود. این پرندگان بودند که با وی ارتباط برقرار کرده، زبان پرنده‌ای یادش داده‌اند.او فقط جیک‌جیک می‌کند و وقتی می‌فهمد کسی منظورش را متوجه نشده، دست‌هایش را مثل پرنده‌ها تکان می‌دهد».

 

این مادر، بعد از آن‌ که پسرک پیدا شد، یک فرم رضایت امضا کرد. براساس این فرم، وی باید کودکش را آزاد می‌کرد تا تحت مراقبت قرار گیرد. گزارش‌ها حاکی از آن هستند که پسر-پرنده‌ای موقتاً به یک آسایشگاه روانی منتقل شده بود، اما بعد از مدت کوتاهی، او را به مرکز مراقبت‌های روانپزشکی فرستاده‌ بودند.

 

Oxana Malaya دختر سگی

10 انسانی که توسط حیوانات وحشی بزرگ شدند

«اوکسانا مالای» نه یک کودک وحشی بود، نه یک کودک محبوس، بلکه کودکی بود وانهاده، که بیشتر دوران طفولیت خود را از 3 تا 8 سالگی، در لانه‌ی سگ‌ها، پشت باغچه‌ی خانه‌ی خانوادگی خود در «نوایا بلاگوشچنکا»، اوکراین، گذرانده بود، هر چند، گاهی به خانه می‌آمد و والدین الکلی و اهمال‌گر خویش را ملاقات می‌کرد.

 

والدین دائم‌الخمر اکسانا، نمی‌توانستند از او نگهداری کنند و به همین دلیل اکسانا در سه سالگی از خانه‌اش تبعید شد. آنان در منطقه‌ای فقیرنشین زندگی می‌کردند و سگ‌های وحشی بسیاری در آن خیابان‌ها پرسه می‌زدند.اکسانا در یک کپر، که محل زندگی این سگ‌ها بود و پشت خانه‌اش قرار داشت، پناه جست. وی تحت مراقبت سگ‌ها قرار گرفت و حرکات و رفتارهای آنان را آموخت. رابطه‌ی اکسانا با سگ‌ها آن‌قدر قوی بود که وقتی مقامات برای نجاتش آمدند،

 

در ابتدا توسط سگ‌ها رانده شدند. اعمال و صداهای او، تقلیدی از سرپرستانش بود. دختر سگی خرناس می‌کشید، پارس می‌کرد، روی چهار دست و پا راه می‌رفت، مثل یک سگ وحشی قوز می‌کرد، پیش از خوردن غذا آن را بو می‌کشید و دارای حواس بسیار قوی بینایی، شنوایی و بویایی بود. وقتی اکسانا را نجاتش دادند، او تنها کلمات «بله» و خیر» را می‌دانست.

 

اکسانا، بعد از پیدا شدن، کسب مهارت‌های عادی اجتماعی و عاطفی انسانی را دشوار یافت. وی، محروم از هرگونه محرک اجتماعی و فکری، تنها از حمایت عاطفی سگ‌های همراهش برخوردار گشته بود. از آن‌جایی که اکسانا در محیط اجتماعی از زبان استفاده نکرده بود، وی در بهبود مهارت‌های زبانی با مشکل مواجه می‌شد.

 

اوکسانا در سال 2010، 26 ساله است. او در محل نگهداری معلولین ذهنی نگهداری می‌شود و در مراقبت از گاوهای مزرعه‌ی کلینیک کمک می‌کند. وی گفته است وقتی کنار سگ‌هاست، از همیشه خوشحال‌تر است.