بگذار که آتش بزنم حاشیه ام را
تا پر کنم از عطر وجودت ریه ام را
توجیه من این است: دلم مال خودم نیست
با قاعده ی عشق بخوان فرضیه ام را!
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آهو نديده اي كه بداني فرار چيست
صحرا نبوده اي كه بفهمي شكار چيست!
ناگهان در كوچه ديدم بى وفاى خويش را
باز گم كردم ز شادى دست و پاى خويش را
گفته بودم بعد ازين بايد فراموشش كنم
ديدمش وز ياد بردم گفته هاى خويش را