متن زیبا و عاشقانه از امیر وجود شاعر خوب کشورمان
دوست دارم وقتی صبح شد , همان وقتی که هوا نه روشن است نه تاریک , وقتی تو خودت را لابلای پتو پیچیده ای که یک دهم آن سهم من است , وقتی چشمانت بسته است و هر از گاهی هم دنبال دستان من میگردی تا در دستانت بگیری و ادامه خوابت را ببینی , من آرام از تخت پایین بیایم ,
دستگیره در را بکشم سمت پایین و بعد در را آرام ببندم که مبادا بیدار شوی , شال و کلاه کنم و بروم نان تازه بگیرم , برایت صبحانه نیمروی زرده سالم درست کنم , کره و عسل بگذارم , خلاصه یک سینی صبحانه رنگارنگ از همان ها که دوست داری تزیین کنم ,
در را باز کنم با همان شلوغی و سرو صدا که دوست داری وارد اتاق شوم و حواسم هست که روی صورتم همان لبخندی باشد که میگفتی وقتی روی صورتم میبینی مدهوش میشوی و نزدیک تخت شوم و بهترین صبحانه دنیا را برایت سرو کنم و خودم روبرویت بشینم و برایت لقمه بگیرم و صبحانه خوردنت را همراه با مالیدن چشم های پف کرده ات ببینم
و در دلم بگویم کاش میشد زندگی را در همین لحظه اش نگه داشت و باقی عمر را در همین لحظه زندگی کرد .