پارس ناز پورتال

شعر به مناسبت میلاد امام محمد باقر (ع)

شعر به مناسبت میلاد امام محمد باقر (ع)

شعر به مناسبت میلاد امام محمد باقر (ع) 

 

اگر گردد شفيع ما بنزد خالق يكتا

بهر هر دردى شفا بخشد دعاى حضرت باقر

ز اندوه و غم و محنت بود آسوده و راحت

بزير سايه و تحت لواى حضرت باقر

خورشید ایمان سر زده،امامِ باقر آمده

فصلِ ماتم سرآمده، امامِ باقر آمده

یا باقرِ آلِ عبا…

 

از دامنِ فضل و شرف،نور خدا شده عیان

حضرت زهرا می دهد،عیدی به کلّ عاشقان

یا باقرِ آلِ عبا…

 

این مهلقا این مهجبین،از همه ی خوبان سر است

ماهِ رجب متبرّک،به نور این گل پسر است

یا باقرِ آلِ عبا…

 

باید گرفت از این پسر،رزق تقوی نور ایمان

باشد به دست لطف او،برات اعتکافیان

یا باقرِ آلِ عبا…

 

بده به ما ای عشق تو،بر عاشقان بود و نبود

یک براتِ مدینه با،نابودی ِ آل سعود

یا باقرِ آلِ عبا…

 

حرمت را می سازیم در،مدینه با لطف خدا

از مدینه دسته جمعی رَویم به سوی کربلا

جانم حسین جانم حسین ای جان جانانم حسین…

 

شعر به مناسبت میلاد امام محمد باقر (ع)

اشعار میلاد امام محمد باقر علیه السلام

 

اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم

وآیینه دار طلعت خورشید پنجمم

 

چون کشتی سپرده به توفان عنان خویش

ازموج موج جذبه ی تو در تلاطمم

 

آن شمع کوچکم که بیفروزیم اگر

فخر است با چراغ قبولت به انجمم

 

از آفتاب بیشترم با ولای تو

آیینه ام، فروغ تو را در تجسمم

 

حیران آن اسارت و آن غارتم هنوز

باریک بین فاجعه ی آن تهاجمم

 

آری سلام بر تو اماما! که می پرد

از لب به یاد آن چه کشیدی تبسمم

 

طفل چهارساله و طوفان کربلا؟

حیران این تداعی ام و آن تالمم

 

از آن ستم که سوخت در آن، خاندان تو

هم بر تو عرضه می کنم اینک تظلمم

 

گنج مراد خویش نجستم ز هیچکس

الا تویی که مدح تو را در تکلمم

 

هرچند لب به خنده گشایم برابرت

ز اندوه تو نشسته به خون است مردمم

 

ای علم را شکافته و رفته تا به عمق

حیران آنچه یافتی از این تعلمم

 

آن شاعرم که از سر ایثار عاشقم

بر دوستیت و خصم تو را در تخاصمم

شعر به مناسبت میلاد امام محمد باقر (ع)

شعر میلاد امام محمد باقر (ع)

 

 بــوی جــنت بــر مشامم آید از بـیت مولا

البشـــاره  آمـــد امشب بــاقر عــلم خـــدا

عـــــید یـــار مــه جـبین

یــــا امــام پــنجمین آمـــد

یابن الزهرا سیــدی مــولا

 

هــستی از یمن قدومش

گشته چون خلد برین

می زند بر روی مـاهش

بوسه زیـــن العـــابدین

آمـــد امـشب حــضرت بــاقر

شد ملک بر کـــوی او زائر

یابن الزهرا سیــدی مــولا

 

دسته گل داری به دامن

 ای عروس فــاطمه

کن تماشا قرص ماهت

 می برد دل از همه

پر زند مــرغ دلم سویــش

قــبله مـــا طــاق ابــرویش

یابن الزهرا سیــدی مــولا

 

ای که تو شمعی و جان عـــالمی پـــروانه ات

آرزو دارم بــــبینم تــــربت ویــــرانه ات

چشم من از خون دل رنگ است

ای مدینه مــن دلم تــنگ است

یابن الزهرا سیــدی مــولا

 

ای که از طفلی بدیدی

لاله های چـــیده را

بوسه های عـــمه ات

بــر خــنجر خشکیده را

پیش چشمت طفل دردانه

 داده جان در کنج ویرانه

یابن الزهرا سیــدی مــولا