پارس ناز پورتال

زاهد و شنیدن حرف های تاثیرگذار

زاهد و شنیدن حرف های تاثیرگذار

زاهد و شنیدن حرف های تاثیرگذار 

زاهد شهر به خود می بالید و از تقوا و عبادتی که نزد خداوند می کرد در ذهن خود تصور قداست و پاکی داشت,اما این پاکی با چند سوال به چالش کشیده شد. 

 

زاهدی گوید:

جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد .

 

اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا می داند که فردا حال ما چه خواهد بود!

 

دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه می رفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟

 

سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

 

چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت می کرد. گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن .گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟

 

منبع:pandamoz.com