پارس ناز پورتال

رازهای کیت وینسلت در زندگی شخصی اش

مجموعه : اخبار سینما
رازهای کیت وینسلت در زندگی شخصی اش

رازهای کیت وینسلت در زندگی شخصی اش 

کیت وینسلت بازیگر مشهور هالیوود است که موفق به دریافت جایزه اسکار نیز شده است. او همان رز معروف در فیلم تایتانیک است. کيت وينسلت چهل و یک ساله مي‌شود. برايمان غافلگيرکننده است. او هماني است که به نظر مي‌رسد: تندرست، خوشحال و مادر سه فرزند. او سه بار ازدواج کرده؛

 

اولين بار با جيم تريپلتون کارگردان، پدر دختر 14 ساله‌اش ميا، دومين بار با سم مندس پدر جو که در فيلم “جاده رولوشنري” با او همکاري کرده بود و بار آخر با ند که از سال 2012 تا امروز به زندگي مشترکش با او ادامه مي‌دهد. وينسلت نمونه‌اي کامل از کيفيت بريتانيايي در ميان دريايي از حماقت هاليوودي است.

 

زندگي واقعي وينسلت از 5ام اکتبر 1975 آغاز شد، دومين فرزند خانواده‌ بازيگري که براي امرارمعاش به کارهاي ديگري هم مشغول بودند. زندگي حرفه‌اي او در سن 17 سالگي با بازي در “موجودات آسماني” (1994) پيتر جکسون و ارائه اجرايي پرسوز آغاز شد که توانست قلم منتقدان زيادي را به نوشتن وادارد.
رازهای کیت وینسلت در زندگی شخصی اشوينسلت پس از آن در فيلم اقتباسي کنت برانا، “هملت” (1996) در نقش اوفلياي نگون‌بخت ظاهر شد، در کمدي به يادماندني ميشل گوندري، “درخشش ابدي يک ذهن پاک” (2004) با موهاي آبي‌رنگ‌اش در نقش عشق قديمي جيم کري همه را شگفت‌زده کرد،

 

براي درام “کتابخوان” (2008) استيفن دالدري در نقش نگهبان سابق کمپ نازي‌ها برنده جايزه اسکار شد -اگرچه وينسلت تا 31 سالگي توانست رکورد 5 مرتبه نامزدي در جوايز اسکار را از آن خود کند- و در سريال “ميلدرد پيرس” (2011) شبکه اچ‌بي‌او در نقش زن مطلقه‌اي ظاهر شد و توانست براي آن يک جايزه امي را به خانه ببرد.

 

اوه، او همچنين به همراه لئوناردو دي کاپريو در فيلمي بازي کرد که تا بيش از يک دهه موفق‌ترين فيلم ساخته شده در سطح جهاني بود.وينسلت در طي عمر بيست و چند ساله حرفه‌اي خود به علاوه چهل سال زندگي‌اش، افکار و ايده‌هاي جالب‌توجهي درباره پول، بازيگري، خانواده، شهرت، عشق، خوشگذراني و نقش‌افريني در فيلم‌هاي مختلف داشته است.

 

در زير او چهل مورد از چيزهايي را که در طول زندگي‌اش به خوبي متوجه‌شان شده با خوانندگان نشريه اسکواير درميان مي‌گذارد.من عاشق دستان‌ام هستم. دستان‌ام کم کم درحال پير شدن هستند. رگ‌هاي پشت دست و پوستي را که کم کم روي آن نازک مي‌شود دوست دارم.

 

مي‌دانم که اين دست‌ها عاشق بودند و گم شدند، اين دست‌ها کار کردند، به ميليون‌ها نفر و ميليون‎‌ها مکان نزديک شدند و هرجا که بودم همراهي‌ام کردند. مي‌توانم بيشتر روزهاي زندگي‌ام را در دستان‌ام ببينم تا بر روي صورت‌‌ام.

 

مي‌خواهم از لغت “ماتحت” (bum، معادلي قديمي که در انگلستان قرن نوزدهم رواج داشته) استفاده کنم. به نظرم استفاده از آن مهم است، واقعا مي‌گويم، من کيت وينسلت هستم و بايد از چنين لغتي استفاده کنم.
رازهای کیت وینسلت در زندگی شخصی اشهيچ ايده‌اي درباره معني وينسلت ندارم. اما وابستگي زيادي به اسم‌ام دارم. احساس مي‌کنم متعلق به گروهي قديمي از نجات‌يافتگان و اسب‌هاي ارابه‌اي هستم. عاشق وينسلت بودن هستم، واقعا عاشق آن هستم.

 

هميشه مي‌خواهم از لحاظ فيزيکي حس قدرت و سلامتي داشته باشم. اين احتمالا بخشي از وجود من است که مي‌گويد “بسيار خب، تو چهل ساله شدي، گند نزن به همه چيز، کيت.” اما زماني که مادر سه فرزند مي‌شويد بايد کمي بيشتر براي ايجاد وضعيتي متعادل تلاش کنيد. من واقعا هيچ‌گاه يکي از آن کساني نبودم که بتواند از زير کارها قسر در برود.

 

از دوران مدرسه‌ام لذت نبردم. من بيرون از دنياي واقعي بودم، زماني که براي اولين بار يکي از پروژه‌هاي بازيگري‌ام را به اتمام رسيدم با خودم گقتم “اوه، خداي من، بايد دوباره برگردم مدرسه؟” هوش و قلب من پيشاپيش از 15 سالگي از چنين فضايي فاصله گرفته بود. طبيعي نبود. و من هم مي‌دانستم که چنين چيزي طبيعي نيست.

 

من دو سال پياپي را مبصر مدرسه (دانش‌آمور ويژه) بودم. وضعيت خوشايندي نبود اما من هم لاابالي يا شلوغ نبودم. فقط کارم را انجام مي‌دادم.من دوران نوجواني‌ام را با کمي شلوغ‌بازي و شيطنت از سرگذراندم. مي‌نوشيدم و وسط جاده خوابم مي‌برد. البته مشغول کار بودم. هيچ‌گاه اين‌طور نبود که مخفيانه چسب بو بکشم

 

يا از مواد مخدر استفاده کنم. منظورم اين است که من را درحال خرابکاري پشت حصار دوچرخه‌ها پيدا نکردند.نمي‌‌خواهم بگويم “تايتانيک” فيلمي بود که بيشترين تاثير را بر مسير حرفه‌اي من گذاشت، اما فکر کنم که اين واقعيت دارد. چيزي که آن فيلم به درستي در اختيار من گذاشت انتخاب يک مسير نهايي در زندگي حرفه‌اي‌ام بود.
رازهای کیت وینسلت در زندگی شخصی اشداستاني درباره من که مي‌گويد يک شاخه رز براي جيمز کمرون فرستادم کاملا حقيقت ندارد. تعدادي دسته گل براي او فرستادم که روي آن‌ها نوشته شده بود “ملاقات با شما خارق‌العاده بود، ممنونم که چنين فرصتي را در اختيار من گذاشتيد.” اما فکر نمي‌کنم به او گفته باشم “من گل رز شما هستم.” امکان نداشت هيچ‌گاه آدمي به آن اندازه تهوع‌آور باشم.

 

مردم فکر مي‌کنند من آن زمان با بازي در تايتانيک از لحاظ مالي تامين شده بودم. اين يک سوءتفاهم بزرگ است. من 19 سالم بود. هيچ‌کس خبر نداشت که هستم و چه مي‌گويم.لئو صميمي‌ترين دوست بازيگرم است. ما لزوما رابطه زيادي با يکديگر نداريم اما او قطعا صميمي‌ترين دوست بازيگرم است.

 

مادر يک دختر نوجوان بودن من را به ياد روزهاي گذشته‌ام مي‌اندازد، چه قدر آن سال‌ها طول کشيدند. احساس اين‌که شما را نمي‌فهمند، با وجود اين‌که شما فرد خوب و دلنشيني هستيد اما يک نفر پيدايش مي‌شود و به شما مي‌گويند که اين‌طور نيست. اولين روزهايي که عکس‌ام را بر روي جلد مجلات و روزنامه‌ها چاپ مي‌کردند

 

با خودم مي‌گفتم “صبر کن، آيا اين مردم مي‌گويند من کار اشتباهي انجام دادم؟” خدايا، امکان ندارد بخواهم به آن روزها بازگردم.تنها چيزي که درباره آن آدم وقت‌شناسي هستم کار است. زماني که بخواهم دير کنم به شکل وحشتناکي آن را انجام مي‌دهم. ند کاملا نقطه مقابل من است. او هميشه وقت‌گذراني مي‌کند. فقط کافي است ياد بگيرد که چگونه با تاخير من کنار بيايد.

 

من کاملا عليه کساني که مي‌خواهند به فضا سفر کنند نيستم، اما خودم نمي‌خواهم به آن‌جا بروم. نه. کاملا همين‌جا از وضعيت‌ام راضي هستم. سوار هواپيماشدن به اندازه کافي سخت است.
رازهای کیت وینسلت در زندگی شخصی اشزماني که مشغول “درخشش ابدي…” بودم بسياري از مردم به من گفتند “نپوشيدن شکم‌بند بايد خيلي خوب باشد.” اما من به هيچ وجه با پوشيدن آن احساس ناراحتي نمي‌کردم. هميشه در پوشش‌هاي مختلف احساس راحتي مي‌کنم.

 

آن فيلم (درخشش ابدي…) من را در فضاي تبليغاتي بسيار متفاوتي قرار داد. نقش بسيار غيرمعمولي بود، همکاري با کارگردان بي‌همتايي مثل ميشل گوندري، نويسنده‌اي مثل چارلي کافمن که براي فيلمنامه‌نويسي “جان مالکوويچ بودن” به شهرت زيادي رسيده بود و آن زمان بهترين انتخاب براي ما بود. اين فيلم همچنين باعث شد من به ايالات متحده نقل‌مکان کنم و همان‌جا ساکن شوم.

 

در خانه بودن را دوست دارم. هيچ چيز شبيه به تابستان‌هاي انگلستان نيست. مردم در چنين زماني به توسکاني يا جنوب فرانسه سفر مي‌کنند، اما ما اين‌جا بودن را دوست داريم.خانواده من تا حدودي به يک قوم کوچ‌نشين شبيه است. شما به خودتان سختي مي‌دهيد تا همگي احساس خوبي داشته باشند، اما تا زماني که کنار يکديگر بمانيد همه چيز عاليست.

رازهای کیت وینسلت در زندگی شخصی اشدلتنگ نيويورک هستيم. ميا و جو هرزمان که بوي مافين يا قهوه به مشام‌شان مي‌خورد مي‌گويند “آه، دلمان براي نيويورک تنگ شده.” خاطرات با حس بويايي ارتباط نزديکي دارند؛ بخصوص براي بچه‌ها.از حرف زدن درباره پول متنفرم. اين اخلاق من به نفع خانواده‌ام شد. زماني برايمان مهم بود اما من آدم مادي‌گرايي نيستم. کاملا مي‌دانم که چطور بدون پول زندگي کنم. اين چيزي است که ياد گرفته‌ام.

 

در دوران کودکي‌ام ياد گرفتم که با هرچيز مشغول بازي شوم. چنين چيزي باعث شد عاشق فضاي باز بيرون شوم. شما مي‌توانيد مجاني پياده‌روي کنيد. مي‌توانيد مجاني خودتان را در آب رودخانه رها کنيد. اگر خوش‌شانس باشيد يک بسته چيپس هم در راه خانه گيرتان مي‌آيد.

 

بودن در ارتفاعات را دوست دارم.از کوهنوردي خوشم مي‌آيد. اخيرا شبيه به بير گريلز (ماجراجو، نويسنده و مجري تلويزيوني بريتانيايي) شدم.براي “استيو جابز” مدت زمان بسيار طولاني را در طي شبانه‌روز مشغول کار بوديم. کار فيلمبرداري را در خانه اپراي سن فرانسيسکو انجام داديم.

 

از نيمه شب تا ظهر روز بعد را مشغول فيلمبرداري بوديم. واقعا خسته‌کننده بود. يادم است که فرياد مي‌زدم “خدايا، خيلي خسته‌ام.” يکي از دستياران صحنه زني بود که از پروژه‌هاي قبلي او را مي‌شناختم، به من گفت “عزيزم، ما مدت‌ها پيش از اين‌که تو بيايي اينجا بوديم. پس ساکت باش.” حق با او بود.
رازهای کیت وینسلت در زندگی شخصی اششما به باختن عادت خواهيد کرد. اما آن زمان (سال 2009 براي “کتابخوان”) واقعا اميدوار بودم که اسکار را به چنگ بياورم، و همين اتفاق هم افتاد. تمام آن را به ياد دارم. باشکوه‌ترين، کوبنده‌ترين، دلنشين‌ترين و بزرگترين لحظه تمام عمرم بود. خارق‌العاده بود. اين بزرگترين جايزه‌اي‌ است که مي‌توانيد آن را بدست بياوريد، اين اتفاق براي من افتاد. به هيچ وجه در نظر ندارم از اهميت آن بکاهم.

 

ديگر مدت‌هاست که سيگار نمي‌کشم. اين کار جالبي بود که باعث شد مردم ديگر فکر نکنند من يک بريتانيايي از دماغ فيل افتاده هستم. من دختر بدي بودم که سيگار مي‌پيچيد. اگر به تصوير کلي آن نگاه کنيد جالب مي‌شود: يکي از روزهاي تمرين است، وارد اتاقي پر از بازيگران مضطرب مي‌شويد و سيگارتان را مي‌پيچيد،

 

همگي داخل صندلي‌هايشان فرو مي‌روند و از روي آسودگي مي‌گويند “خدا رو شکر او مثل همه ماست.”مردم هنوز هم از بددهني من شگفت‌زده مي‌شوند. آن‌ها متوجه خواهند شد که من آن گل انگليسي باادبي نيستم که از قبل تصور مي‌کردند. چيزي که براي من بسيار عجيب است.

 

زندگي کوتاه‌تر از آن است که بخواهيد مغرور باشيد. براي بازي در استيو جابز، تحقيقاتي درباره کاراکترم انجام دادم. نام جوآنا هافمن را گوگل کردم و نگاهي به او انداختم و گفتم “قطعا آن‌ها به من فکر نمي‌کنند، من هيچ شباهتي به او ندارم.” او موهاي کوتاه و به‌هم‌ريخته‌اي دارد و با من هم‌قد نيست.

 

رو به ند گفتم “اين لعنتي‌ها هيچ خلاقيتي ندارند.” بنابراين آرايش‌ام را پاک کردم ، يک کلاه‌گيس با عينک آفتابي پوشيدم و از خودم عکس گرفتم و آن را براي اسکات رودين تهيه‌کننده فرستادم، او را از زمان پروژه‌هاي “جاده رولوشنري” و “کتابخوان” مي‌شناختم. هيچ چيز براي باخت نداشتم. چه مي‌خواستند به من بگويند؟ “ممنونيم کيت، لطف کردي، اما نه”؟ مهم نيست. بايد زندگي‌تان را بکنيد.
رازهای کیت وینسلت در زندگی شخصی اشمردم هميشه به چشم يک بلوند جذاب به من نگاه مي‌کنند. چنين تصوري راحت است. من چند سال پياپي را در نقش زني بلوند بازي کردم و آن‌ها ايده‌اي درباره من در نقش زني لهستاني-ارمني ندارند.

 

سث روگن تقريبا سندروم کمدي دارد. او متوجه نيست که چقدر بامزه است. او مي‌تواند يک داستان بسيار ساده درباره پياده‌روي در خيابان و چسبيدن يک تکه آشغال به ته کفش‌اش را به يک خنده سي‌دقيقه‌اي تبديل کند. هيچ چيز به اندازه جمع خوبي از بازيگران خوب نيست. واقعا هيچ چيز به اندازه آن خوب نيست.

 

دست زدن، شلوغ‌کاري و دستياراني که به هر سو مي‌دوند. واقعا اين چيزها را نمي‌پسندم. من بازيگراني را تحسين مي‌کنم که به تنهايي مشغول کار خودشان هستند. واقعا لازم نيست تمام مدت به چرندگويي مشغول باشيم.

 

“استيو جابز” 182 صفحه ديالوگ داشت و مايکل {فسبندر} در تمام صفحات بود. به او گفتم “مي‌خواهي صحنه‌هايمان را با يکديگر تمرين کنيم؟” او جواب داد “مشکلي نيست، در حال تمرين کردن هستم.” نگران بودم بخواهد در آپارتمان‌اش با استيصال مشغول آن 182 صفحه ديالوگ شود اما او با آن شيوه احساس بهتري داشت

 

و باعث شد متوجه شوم من هم درواقع چنين احساسي دارم. اين قائده قديمي و بامزه‌اي در بازيگري است؛ نمي‌توانيد آن را با ديگران به اشتراک بگذاريد.مدتي‌ است متوجه شدم که نقش‌هاي اخيرم با 20 سال پيش تفاوت زيادي دارد. شايد به اين خاطر که سن‌ام بالا رفته. نقش جوآنا هافمن را بيست سال پيش به من پيشنهاد نمي‌کردند، همان‌طور بازي در نقش کلمنتاين (درخشش ابدي…)

 

چيزي نيست که اين روزها به من پيشنهاد شود. زماني که درباره محدوديت نقش براي زنان از من مي‌پرسند واقعا نمي‌دانم چه جوابي بايد بدهم. در اين زمينه آدم خوش‌شانسي هستم. حقيقت اين است که هنوز هم چيزهاي خوبي بر سر راهم قرار مي‌گيرند.
رازهای کیت وینسلت در زندگی شخصی اشلزومي ندارد تماشاگران هميشه شما را دوست داشته باشند. احساس مي‌کنم با بازي در “سه تا 9” در نقش آيرين درواقع اولين کاراکتر منفي کارنامه‌ام را تجربه کردم. زماني که شما به يک ماشين تکيه داديد و داخل آن دو نفر به دستور شما با سرانگشتان قطع شده و دندان‌هاي کشيده نشسته‌اند؛ اين يعني تجربه‌اي تازه براي من.

 

باهوش‌ترين کسي که مي‌شناسم يکي از دوستان خوب من و درواقع يک جادوگر است؛ بليندا سينکلر. توصيه او به من اين بود: “کارها را براي خودت آسان کن.” او نگفت کارها را آسان بگير. اين کاملا هوشمندانه است.من هنوز هم از فروشگاه‌هاي زنجيره‌اي ويترز خريد مي‌کنم. دوستان‌ام به من مي‌گويند “کيت، چرا همچين کاري مي‌کني؟ آنلاين خريد کن.” اما من بايد تمام چيزهايي را که قرارست خريداري کنم ببينم.

 

همه چيز در آتش سوخته بود. {وينسلت و خانواده‌اش در زمان اقامت در جزيره نکر در سال 2011 گرفتار آتشي مهيب شدند} تمام چيزهايي که در آن تعطيلات داشتيم سوخت. جو براي کلاه بيس‌بالش و ميا براي اسباب‌بازي‌هايش ناراحت بود. اما براي کساني که آن‌جا زندگي‌ مي‌کردند همه چيز سوخته بود. زماني که با چنين حادثه‌اي روبه‌رو مي‌شويد بايد بگوييد “ايرادي ندارد، فقط مقداري اثاثيه‌اند.”

 

يک روياي هميشگي درباره جابه‌جا کردن دندان‌هاي فک پايين‌ام به وسيله دندان‌هاي فک بالا دارم. خيلي عجيب است، درنهايت همه آن‌ها از دهان‌ام بيرون مي‌آيند. ظاهرا خواب دندان به مسائل جنسيتي مربوط مي‌شود، البته من کاملا چنين نظري ندارم.

رازهای کیت وینسلت در زندگی شخصی اشآرزو مي‌کنم که چنين جوابي نداشتم، به نظرم کمي کليشه‌اي مي‌آيد.اما من واقعا احساس مي‌کنم در بهترين دوره زندگي‌ام به سر مي‌برم. با اين حال مطمئن هستم اگر به گفتگوهايم در بيست سالگي نگاه کنيد، زماني که هيچ چيز درباره خودم نمي‌دانستم، متوجه خواهيد شد که آن زمان هم چنين ادعايي کردم.

 

همه چيز درباره بقا در بازي است، نه بازي کردن. بازي کردن برايم اهميتي ندارد. بايد در بازي باقي ماند و حق ماندن را از آن خود کرد. من 23 سال است مشغول اين کار هستم. حرفه بسيار بادوامي داشتم، متوجه‌ام که اين چقدر غيرطبيعي است.

 

“مي‌داني، احتمالا تو را در نقش خواهر چاق انتخاب مي‌کنند.” نمي‌توانم بگويم چه کسي اين را در زمان نوجواني‌ام به من گفت. البته فرد مشهوري هم نيست. اما باعث شد با پرخاشگري به او جواب دهم “اوه، واقعا؟ خواهيم ديد.”