ماجرا وقتی فاش شد که زن و مرد هر دو همدیگر را مقصر می دانستند و خود را تبرئه میکردند. مرد جوان که اعتیاد شدید نیز دارد مدت ها با زن متاهل رابطه داشته هست. رابطه پسر معتاد 22 ساله با زن شوهردار (نازیلا) در منطقه مصلی مشهد بسیار شرم آور بود. یک پسر جوان معتاد به شیشه و کراک به تازگی با یک زن شوهردار به نام نازیلا ارتباط جنسی داشته هست
و می گوید نازیلا باعث معتاد شدن وی شده هست.پسر جوان، ٢٢ساله هست؛ ولی چهرهاش چیز دیگری می گوید. گونههاي تکیده و چشمان بیفروغش، رازهایی را پشت خود مخفی کردهاند؛ رازهایی از روزهایی که آرامآرام از آدمها دور شد و روزانه که میگذشت، اکثر در باتلاق ندانمکاریهایش غرق میشد.
تیم گشتی کلانتری مصلای مشهد هنگام اجرای طرح تشدید مبارزه با سرقتهاي خیابانی، پسر جوانی را دیدن کرد که دو کیسهگونی در دست داشت.این پسر جوان که سرووضع ژولیده و بههمپاشیدهاي داشت، هنگام رویارویی با ماموران انتظامی، دو کیسهگونی را کنار پیادهرو رها کرد و پابهفرار گذاشت.
ماموران کلانتری با دیدن رفتار مشکوکش به تعقیبش پرداختند و کمی جلوتر درحالیکه نفسنفس میزد، وی را دستگیر کردند. در کنترل از دو کیسهگونی متهم، مقادیری موادمخدر صنعتی شیشه که پسر جوان برای مصرف خودش تهیه کرده بود، بههمراه وسایل و قطعات سرقتشده از خودروهای سواری و سه دستگاه موبایل تلفنهمراه و دیگرخرتوپرتهاي مسروقه کشف شد.
پسر جوان بهتهمت سرقت به کلانتری منتقل شد و بررسیها برای مشخصشدن دیگرسرقتهایش و همین طور اعلام موضوع به خانوادهاش آغاز شد.
من مهران، 22 سال سن دارم
بیزاری از زندگی، در نگاه پسر جوان موج میزند. وقتی با او روبهرو شدم که خماری به سراغش آمده بود و مدام تقاضای زهرماری داشت. به گزارش پارس ناز پسر جوان پس از کمی کشوقوس رازهای مگوی زندگیاش را چنین برایم تشریح کرد: از ۴سال و ۴ماه قبل خانوادهام مرا طرد کردند.
همه ي وقت خجالتی بودم تا این که اتفاقی با زنی شوهردار آشنا شدم و همان شد که در منزل اش معتاد شدم وقتی خانواده امفهمیدند معتاد شدهام خیلی سعی کردند مرا از این منجلاب بیرون بکشند؛ اما شیشه و کراک روح و بدنم را وابسته خود کرده بود و ارادهاي برای ترک نداشتم. در این مدت ٢ بار بهخاطر سرقت دستگیر شدهام و سابقه کیفری هم دارم.
این وسایلی راکه امروز از من کشف شده، خودم ندزدیدهام. از دوستم طلب داشتم. او هم این وسایل سرقتی را بهجای طلبش دستم داد و داشتم برمیگشتم که دستگیر شدم
پسر جوان آهی کشید و افزود: من با یکی از دوستانم که پدرومادرش از هم جدا شده و با پدربزرگش زندگی می کرد، رفیق شدم. او پسر مفید و سربهراهی هست و هم اکنون هم به دانشگاه می رود؛ اما نمیدانم چطور شد که با برادر بزرگش باب رفاقت باز کردم و از طریق وی به زنی شوهر دار که مواد میخرید معرفی شدم قرار بود من فقط مواد کمی را روزانه به این زن برسانم.
پسر جوان بازوانش را با کف دست مالید و پس از خوردن کمی آب، گفت: اعتیادم اول از قلیان در منزل نازیلا که در غیاب شوهرش با هم ارتباط داشتیم شروع شد و بعد هم سیگار و کمکم موادمخدر، درنهایت به مصرف شیشه روی آوردم و هم اکنون هم که میبینید به چه حالوروزی افتادهام.
او ادامه داد: من لکه ننگ خانواده و فامیلمان هستم و وقتی به قبل برمیگردم، میبینم که فقط یک حرف برایم باقی میماند و آن هم این که خودم کردم که لعنت بر خودم باد. دلم برای پدرومادرم میسوزد.در حق زحمتهایشان خیلی نامردی کردم؛ گرچه رو ندارم به چشمان مادرم نگاه کنم، چون یکبار چندتکه طلایش را دزدیدم و او متوجه شد. می گوید مرا بخشیده؛ ولی از خودم بدم می آید.