پارس ناز پورتال

داستان کوتاه و خواندنی پیر شی نوبتی نشی

داستان کوتاه و خواندنی پیر شی نوبتی نشی

داستان کوتاه و خواندنی پیر شی نوبتی نشی 

در سری داستان های کوتاه سایت امروز نوبت به داستان پیر شی نوبتی نشی است که در زیر شما را به خواندن آن دعوت می نماییم.

 

یه روز داخل مترو صندلیم رو به یک پیرمرد نورانی دادم. در حقم دعا کرد و گفت: «جوان دعا می‌کنم پیر شی اما هیچ وقت نوبتی نشی.»

 

سوال کردم: «حاجی نوبتی دیگه چیه؟»

 

گفت: «فردا که از کار افتاده شدی و قدرت انجام کارهای عادی روزانه‌ات رو نداشتی، بین بچه‌هات به خاطر نگهداریت دعوا نشه که امروز نوبت من نیست و نوبت تو هست.»

 

از خداوند درخواست دارم که به تمامی ما انسان‌ها عمر با عزت عطا کند و هیچ کدوم ما هیچ‌وقت نوبتی و محتاج نشیم!