پارس ناز پورتال

داستان ازدواج دوم امیرحسین مدرس از زبان خودش

مجموعه : اخبار سینما
داستان ازدواج دوم امیرحسین مدرس از زبان خودش

داستان ازدواج دوم امیرحسین مدرس از زبان خودش

امیرحسین مدرس بازیگر و مجری سرشناس کشورمان چند سالی است که زندگی مشترک خود (ازدواج دوم) را آغاز کرده است. در ادامه داستان ازدواج دوم امیرحسین مدرس از زبان خودش را خواهیم شنید.

 

امیرحسین‌ مدرس‌ را همه می شناسند. او متولد شهریور ماه‌ ۱۳۴۹ در تهران‌ است‌ و دارای‌ لیسانس‌ زبان‌ و ادبیات‌ فارسی‌ می‌باشد. در وادی‌ هنر حرف‌ زیادی‌ برای ‌گفتن‌ دارد و به‌ قول‌ معروف‌ از هر انگشتش‌ ده‌ها هنر می‌ریزد.

 

در زمینه‌های‌ بازیگری‌، اجرا، موسیقی‌ سنتی‌، خوانندگی‌، نویسندگی‌، شعر، روزنامه‌ نگاری‌ و… صاحب‌ نظر است‌.

 

اجرای‌ او در نیمرخ‌ بدعتی‌ نو در برنامه‌های‌ گروه‌ جوان‌ شبکه‌های‌ تلویزیونی‌ به‌ حساب‌ می‌آید، صدای‌گرمش‌ را نیز در تیتراژ‌ سریال‌ های متهم‌گریخت، عشق‌ گمشده، زندگی‌ به‌ شرط خنده‌ و ترانه مادری شنیده ایم. بازی او و ایفای نقش ایناروس در سریال پر مخاطب یوسف پیامبر هم که فراموش نشدنی است …

 

همه مشاوران خانواده و پژوهشگرانی که درباره رابطه زوج‌ها تحقیق کرده‌اند بر این نکته تاکید داشته و دارند که مهم‌ترین اصل زندگی مشترک بر مبنای محبت و صداقت بنا شده است.

 

بدون داشتن محبت و اعتماد که حاصل همان صداقت و راستگویی است شاید زندگی زناشویی شکل بگیرد اما قطعا بدون دوام خواهد بود.

داستان ازدواج دوم امیرحسین مدرس از زبان خودش

میزبان امیرحسین مدرس و همسرش بهار بهاردوست شدیم. زوجی که اولویت اول‌شان برای انتخاب همسر محبت و صداقت بوده و حالا نزدیک به سه سال است در آرامش و خوشبختی در کنار هم زندگی می‌کنند.

 

ازدواج دوم ما

بهار بهاردوست: آشنایی ما به واسطه یک دوست مشترک بود که ما را به هم معرفی کرد. بعد از آن رفت و آمد خانوادگی‌مان شروع شد و چند ماهی به این شکل معاشرت داشتیم. تا اینکه تصمیم به ازدواج گرفتیم.

 

امیرحسین مدرس: سال 92 عقد کردیم. ازدواج من و بهار ازدواج دوم ماست و هر دو سال‌ها پس از ازدواج اول‌مان مجرد بودیم.

 

ملاک‌های انتخاب ما

امیرحسین مدرس: پیش از ازدواج وقتی با بهار صحبت می‌کردم بارها تاکید می‌کردم که من به شدت اهل خانواده‌ام و دلم می‌خواهد کسی که قرار است مرا همراهی کند هم همین ویژگی را داشته باشد. شغل من به شکلی است که اگر سرکار باشم تمام حواسم معطوف به آن می‌شود.

 

من برای کارم مطالعه، فکر و ایده‌پردازی می‌کنم و در کل وقت زیادی می‌گذارم تا کارم با به بهترین شکل انجام دهم. طبیعتا این روال، کلی انرژی طلب می‌کند و ممکن است تا مدتی نتوانم به خانه و خانواده‌ام رسیدگی کنم.

 

حتی ممکن است کارم در شهرستان باشد و برای مدتی کلا از خانه دور باشم؛ به همین خاطر دوست داشتم همسری کنارم باشد که در نبودم غصه نخورم و با خود بگویم درست است که من در خانه حضور ندارم اما نیمه دیگر وجودم آنجاست و خیالم راحت است.

داستان ازدواج دوم امیرحسین مدرس از زبان خودش

مساله دیگری که همیشه با بهار در مورد آن صحبت می‌کردم این بود که نگاهی منطقی به اتفاقات زندگی داشته باشیم و با هر مشکل کوچکی آشفته نشویم و صبر را سرلوحه زندگی‌مان قرار دهیم.

 

اغلب مشکلات با صبر، گفت‌وگو و گذشت حل می‌شود و اگر هم نتوان آنها را حل کردم می‌توان مانند جویبار از کنارشان به آرامی گذشت.

 

جویبار هرگز به خاطر وجود سنگ بر سر راهش از حرکت متوقف نمی‌شود و بالاخره راهی برای دور زدن مانع پیدا می‌کند. انسان‌ها هم می‌توانند در مقابل مشکلاتی که به نظر غیر قابل حل هستند همین رویکرد را داشته باشند.

 

ایمان داشتن و احترام به مسائل مذهبی، مدیریت خانه و خانواده، مهربانی، صداقت، تعامل خوب با مردم و اطرافیان و البته دستپخت خوب از دیگر اولویت‌هایم برای انتخاب همسرم بود. (می‌خندد)

 

بهار بهاردوست: خواسته‌های ما از زندگی مشترک کاملا تشابه داشت. یکی از ملاک‌هایم داشتن آرامش در زندگی زناشویی بود و دوست داشتم با کسی زندگی کنم که در کنارش آرامش پیدا کنم. تا پیش از ازدواج حسابی آدم پرشرو شوری بودم.

 

(می‌خندد) اما وقتی کنار امیرحسین می‌نشستم و صحبت می‌کردیم آرامش ذاتی او به من هم منتقل می‌شد؛ به شکلی که می‌توانستم تا ساعت‌ها در کنارش بنشینم و گپ بزنیم.

 

امیرحسین بسیار مهربان و صادق است و به هیچ عنوان حاضر نمی‌شود حتی به خاطر به دست آوردن دل کسی به او دروغ بگوید.

 

علاقه به شغل همسرم

بهار بهاردوست: تا پیش از ازدواج با خودم فکر می‌کردم شغل امیرحسین جوری است که شاید شرایط را برایم سخت کند چون شغل من از این حرفه دور بود و آشنایی زیادی با این حرفه و مشکلاتش نداشتم اما پس از ازدواج خیلی راحت با او همراه شدم

 

و حالا در برنامه‌هایی که در آنها اجرا دارد کنارش هستم. حتی خودش اغلب مواقع پیشنهاد می‌کند با او سر اجرا برم.

 

از بودن در کنار همسرم لذت می‌برم و دیدن امیرحسین وقتی روی استیج در حال اجرای برنامه است جزو بهترین لحظات زندگی‌ام است.

 

عکسی که به سرقت رفت

بهار بهاردوست: ما صرفا برای اطلاع‌رسانی به دوستان‌مان عکس عقدمان را در صفحه فیس‌بوک قرار دادیم و این عکس در مدت بسیار کوتاهی در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد.

 

واقعا می‌توانم بگویم آن عکس به سرقت رفت و پس از پخش شدن آن در سایت‌ها ما با موجی از قضاوت‌های عجیب مواجه شدیم. ابتدا خیلی ناراحت شدم ولی وقتی با امیرحسین صحبت کردم به این نتیجه رسیدم که نباید به این حرف و سخن‌ها اهمیت داد.

 

امیرحسین مدرس: ما هیچ مراسمی نگرفتیم و فقط یک عقد ساده داشتیم با حضور خانواده درجه یک‌مان. حتی دوستان‌مان هم از ازدواج ما خبر نداشتند و ما فقط برای اطلاع آنها عکس عقدمان را روی صفحه فیس‌بوک قرار دادیم.

 

بهار بهاردوست: بعضی از مردم منتظرند ببینند در زندگی دیگران و به خصوص قشر هنرمند چه می‌گذرد تا شروع کنند به حرف زدن در مورد آن و قضاوت کردن. اگر کسی واقعا خدا را قبول داشته باشد به خود اجازه نمی‌دهد دیگران را به راحتی قضاوت کرده و در موردش حرف بزند.

 

خدا در انحصار قشر خاصی نبوده و متعلق به کسانی است که او را می‌پرستند و دوست دارند. من همیشه خدا را در زندگی مد نظر داشته‌ام و خدا هم همیشه به من لطف داشته و تابه حال هر خواسته‌ای داشتم برآورده کرده است و از این بابت شاکرم.

 

امیرحسین مدرس: تعریف من از این مقوله تعریفی است که بزرگانی مانند امام موسی صدر و سید مهدی قوام دارند. افسوس می‌خورم به حال کسانی که خط کش معیارشان تنها ۳۰ سانتی‌متر است.

 

کسی که خط‌کش۳۰ سانتی دارد از وجود لیزری که اگر آن را به سمت آسمان بگیرید معلوم نیست تا کجا پیش می‌رود بی‌خبر است. این آدم‌ها عادت کرده‌اند همه عالم و کائنات را با همان خط‌کش ۳۰ سانتی‌متری‌شان اندازه‌گیری کنند.

 

اینها همان کسانی هستند که پیامبر اسلام برای هدایت‌شان مبعوث شد اما حتی پیامبر (ص) را هم با همان خط‌کش ۳۰ سانتی اندازه گرفتند.

 

علاقه به تهران گردی

بهار بهاردوست: علایق مشترک زیادی داریم. هر دو عاشق سفر هستیم؛ به خصوص دیدن اماکن تاریخی و شهرهای پر قدمت مورد علاقه‌مان است.

 

در این سه سال که از ازدواج‌مان می‌گذرد ایام عید همیشه تهران بودیم و تهران‌گردی کردیم و هنوز هم در همین شهر خودمان جاهایی وجود دارد که ندیده‌ایم و به اصطلاح کشف نکرده‌ایم. (می‌خندد)

داستان ازدواج دوم امیرحسین مدرس از زبان خودش

امیرحسین مدرس: همان طور که بهارجان گفتند خیلی اهل سفر هستیم. روزهای عید که تهران‌گردی می‌کنیم. از محله امام‌زاده یحیی(ع) و بازار بزرگ تهران و… شروع می‌کنیم تا کاخ‌ها و موزه‌ها‌ی شمال تهران و به شهرهای مختلفی مثل مشهد، کاشان، اصفهان، شیراز، کیش و… در این مدت سفر کرده‌ایم.

 

رستوران‌گردی هم جزو علایق‌مان است. (می‌خندد) در انتخاب رستوران هم به غذای خوب فکر می‌کنیم نه به پُز خوب. (می‌خندد)

 

مردم‌دار و مردمی

بهار بهاردوست: اوایل ازدواج‌مان به اینکه مدام زیر نگاه مردم باشم عادت نداشتم چون همیشه در محافل عمومی راحت رفت و آمد داشتم و هیچ‌وقت با چنین مساله‌ای برخورد نکرده بودم؛

 

مثلا برایم سخت بود که وقتی به رستوران می‌رویم همیشه چند چشم مراقب‌مان باشند و نتوانیم راحت قاشق را ببریم سمت دهان. (می‌خندد) ولی الان کاملا راحت هستم و خودم را معذب نمی‌کنم.

 

مردم به ما لطف دارند و امیرحسین هم ارتباط خیلی خوبی با مردم دارد و همیشه با گرمی با آنها حرف می‌زند. حتی گاهی پیش می‌آید امیرحسین متوجه شخصی که می‌خواهد با او عکس بگیرد نمی‌شود و من به او اطلاع می‌دهم.

 

گاهی خودم با دوربین یا گوشی‌های‌شان از آنها عکس می‌گیرم.

 

البته یک وقت‌هایی ما هم دوست داریم حریم شخصی‌مان را داشته باشم؛ مثلا چند وقت پیش سفری به ابیانه داشتیم و هر قدمی که در این روستا برمی‌داشتیم امیرحسین را گوشه‌ای می‌کشیدند تا با او عکس بگیرند.

 

(می‌خندد) تا اینکه من بالاخره گفتم:”خواهش می‌کنم عینک آفتابی بزن تا راحت بتونیم تو روستا راه بریم.” (می‌خندد)

داستان ازدواج دوم امیرحسین مدرس از زبان خودش

امیرحسین مدرس: ارتباطم با مردم خیلی خوب است و از بودن در جمع مردم لذت می‌برم. من به راحتی وارد قهوه‌خانه می‌شوم و چای می‌خورم یا وارد ساندویچ‌فروشی‌های بدون میز و صندلی می‌شوم و ایستاده ساندویچ می‌خورم.

 

به طباخی و کله‌پاچه‌فروشی هم می‌رویم و سیراب شیردان می‌خوریم. (می‌خندد) من مغز قلم خیلی دوست دارم و اگر به رستورانی بریم که در غذای‌مان قلم باشد آن قدر آن را به قاشق می‌کوبم تا مغزش را بخورم. این مواقع بهار می‌گوید:”وای خاک به سرم زشته.” (می خندد)

 

بهار بهاردوست: با خودم فکر می‌کنم اگر کسی هنگام کوبیدن قلم به بشقاب یا قاشق از ما عکس بگیرد چه؟ (می‌خندد)

 

همه بچه‌های ما

امیرحسین مدرس: من از ازدواج اولم یک پسر ۱۳ ساله به اسم ایلیا دارم که عاشقش هستم. ارتباط ما ارتباطی کاملا رفاقت‌آمیز است. شاید در بعضی خانواده‌ها ارتباط پدر و فرزند ارتباطی خشک و رسمی باشد و پدرها از موضع بالا به فرزند خود نگاه کنند اما در خانه ما این‌طور نیست.

 

من و پسرم با هم شوخی می‌کنیم و از سرو کول هم بالا می‌رویم. (می‌خندد)

 

بهار بهاردوست: شعار دادن راحت است و هرکسی می‌تواند بگوید که فرزند همسرم را مثل بچه خودم دوست دارم ولی به نظرم باید در عمل این حرف‌ها را به اثبات رساند. کسانی که از نزدیک با ما در ارتباط هستند می‌دانند که من هم عاشق ایلیا هستم و او را فرزند خودم می‌دانم.

 

اوایل من را بهارجان صدا می‌کرد و من هیچ وقت از او نخواستم به من مامان بگوید چون معتقد بودم باید خودش حس کند من می‌توانم مادرش باشم تا مرا به این نام خطاب کند.

 

خوشبختانه این حس شکل گرفت و پسرم به شدت به من وابسته است و اگر کلمه زیبای ” مامان ” را می‌گوید واقعا از صمیم قلب است. من از ازدواج اولم دو پسر به نام‌های پژمان و امیرحسین دارم که عاشق‌شان هستم. خوشبختانه آنها هم ارتباط خیلی خوبی با ایلیا دارند و همدیگر را داداش صدا می‌زنند.

 

عشق در امتداد عقل قرار دارد

بهار بهاردوست: ازدواج‌مان عاقلانه و عاشقانه بود و منطق و عقل‌مان در یک مسیر موازی پیش رفتند. پیش از ازدواج خوب همدیگر را شناختیم. البته برای من این طور نبود که با خودم فکر کنم چون عاشق امیر‌حسین هستم باید اگر فلان ایراد را داشته باشد بپذیرم

 

و سعی کردم در مواجهه با همه چیز منطق را هم لحاظ کنم. شاید ازدواج برای خیلی از افراد مساله‌ای سهل و راحت باشد اما در واقع پروسه‌ای سخت و پیچیده است.

 

اینکه شما کسی را انتخاب کنید که یک عمر را در کنار او سپری کنید نیاز به فکر و احساس توام با هم دارد. ارتباط زناشویی وقتی زیباست که طرفین بتوانند برای هم دوستان خوبی باشند و خوشبختانه من چنین حسی نسبت به همسرم دارم.

داستان ازدواج دوم امیرحسین مدرس از زبان خودش

امیرحسین مدرس: من برخلاف تاریخ ادبیات‌مان که عقل و عشق را در برابر هم قرار داده‌اند فکر می‌کنم اتفاقا عشق در امتداد عقل قرار دارد؛ یعنی عشق منزلگاه نهایی عقل است.

 

به این دلیل که شما تا وقتی با عقل‌تان کسی را انتخاب نکنید و با او آشنا نشوید امکان عاشق شدن میسر نخواهد شد. عقل به شما امکان آشنایی و قدرت تصمیم‌گیری می‌دهد، وقتی در نهایت عقلانیت انتخاب کنید می‌توانید مدعی باشید که عاشق هم شده‌اید.

 

جعبه گل‌های من

بهار بهاردوست: ارزش معنوی هدیه‌ها همیشه برایم مهم‌تر از بهای مادی‌شان است. من یک جعبه دارم و تابه حال هر گلی که امیرحسین برایم خریده خشک کرده و در آن جعبه نگه داشته‌ام و این بهترین هدیه‌ای است که از همسرم گرفته‌ام.

 

امیرحسین مدرس: شاید برای دوستانی که این گفت‌وگو را می‌خوانند این مطلب جالب باشد. در زندگی هر فردی فراز و نشیب‌هایی وجود دارد چون در مقاطعی از زندگی برایم پیش آمده که بی‌پول بوده‌ام اما برخی تصور می‌کنند ما بسیار ثروتمند هستیم و قراردادهای میلیونی می‌بندیم و…

 

ولی واقعا به جز چند نفر که تعداد شان از انگشتان دست هم فراتر نمی‌رود از این خبرها نیست. پیش آمده مثلا روز زن باشد و من پولی برای خرید هدیه نداشته‌ام و به بهارجان گفته‌ام هدیه‌ات باشد طلبت. (می‌خندد)

 

بهار بهاردوست: بدون اغراق می‌گویم همین که امیرحسین روز تولدم یا روز زن را به من تبریک بگوید برایم کافی است و بیشتر از هر هدیه‌ای خوشحالم می‌کند.