پارس ناز پورتال

خاطرات خنده دار و باحال طنز جالب

مجموعه : مطالب طنز
خاطرات خنده دار و باحال طنز جالب

خاطرات خنده دار و باحال طنز جالب

خاطره اول

اقا کلاس ریاضی بود.معلم گفت:
کبوتر با کبوتر باز با باز خاک تو سر کلاغ
بعدش دیدم فرصت مناسبه گفتم:
فلفل نبین چه ریزه بشکن بریز تو ابگوشت وانگهی دریا شود.
بعد از این گفته بنده(ادبیاتم تو حلقتون) میز ها جویده شدندی و معلم فرار را بر قرار ترجیح دادنی و من صاحب یک منفی شدندی.

 

خاطره دوم

اقاما اومدیم یه کلاس جدید گفتیم امسال بیایم بشینیم اول کلاس به این تازه واردا میدون بدیم واسه اینکه بشینن اخرکلاس وکلاسوبچرخونن حالا چندنفر اومدن میشینن اخرکلاس نه مزه میپرونن نه پارازیت میشن نه سوال چرت وپرت میپرسن نه زیرپایی میان برابچه خرخونا فقط بلدند توگوش هم ویزویزکنن اصلا وجهه ی ما اخرکلاس نشینان (ادبیاتم توحلقشون اخرکلاس نشینان!!!)روخراب کردن باباازپس این مسئولیت برنمی یای نکن تازه اسمشون روهم گذاشتم بچه باحالا کلاس شتردرخواب بیند پنبه دانه خخخخخخ

 

خاطره سوم

خواهرم اومد گفت یه جوک بود نوشته بود به قبل فامیلیه ضیا یه نگو اضافه کن
ببین چی میشه؟؟؟؟
حالا هی منم تو ذهنم میخونمش میبینم چیزی نیست که!!!!
یهو با صدای بلند گفتم چیزی نمیشه که میشه نگوضیا!!
تازه الان فهمیدم چی میشه!!!
همه ی سرهای موجود تو خونه به طرفم برگشت،خواهرم از خنده سرخ شد منم که هیچی صحبت نکنم راجبش سنگین تره!!!

 

خاطره چهارم

چند روز پیش رفتم خونه دوستم که یک پسر 8 ساله داره … به شوخی از پسرش پرسیدم عمه هات چطورن ؟ گفت خوبن … گفتم شوهر نکردن ؟ گفت نه … گفتم چرا اینا شوهر نمیکنن ؟؟ به خنده گفت پیدا نمیشه خب !!!! یعنی منفجر شدیم از خنده …. بعد گفتم تو از توی دوستات هم واسه اونا پیدا کن هم واسه من ^_^  یعنی بچه هم فهمیده خواستگار کمه ؟!!!!!

 

خاطره پنجم

سر کلاس عربی دبیر داشت نکات رو پا تخته مینوشت ما هم رونویسی میکردیم وقتی تموم شد من هنوز دوسه تاش رو مونده بوده بودم.گفت خب حالا نوشتید میخوام پاک کنم.بعدم من بلند گفتم نه خانم نه پاکید.(قابل توجه که دبیرپارسالم هم بوده و از من خیلی توقع داره)کلا کلاس ترکید.

 

منم که مثلا تصمیم داشتم امسال دختر خوبی باشم به فنا رفتم.(پارسالم دخی خوبی بودم فقط بعضی وقتا گرم میشدم و شیطونی میکردم.)دومی و سومی و چهارمی مربوط میشه به سر کلاس ادبیات(دبیرشم از اون چیزاست..)الغصه خانم اومد تو کلاس و داشت چهره های آشنا رو پیدا میکرد.

 

(پارسالم دبیرم بود ازش خوشم نمیاد و سرم پایین بود.)پشتی هامو یادش اومد و رسید به من گفت اون کیه بزار لیست و نگاه کنم امم آهان فلانی سه تا زلزله ها تو این کلاس جمع شدند.(منو پشتیام.)(به جان خودم پارسال تو کلاسش از دیوار صدا در میومد از من نه)گفتم خانم من زلزلم؟

 

مگه من میشیطونیدم مثه اینا؟گفت چی؟جلوی یه دبیر ادبیات این چه طرز حرف زدنه؟گفتم خانم مگه چجوری حرفیدم چرا میگیرید؟گفت پاشو پاشو رو اون صندلی تکیه مشرف به سطل آشغال بشین.بله دیگه این دبیر بوقمون روز اولی رو کوفتمون کرد.البته من پررو تر از اونی بودم که برم اونجا بشینم.

 

پنجمی هم مربوط میشه به سر کلاس زبان.البته دبیر زبانمون آدم پایه ایه.بله دیگه خانم آنتراک داده بودن و منو دوتا دوستام داشتیم حرف میزدیم(به جان عمم آروم میحرفیدیم آخه داشتیم درباره موضوعی که تو مدرسه قدغنه میحرفیدیم.)یهو صدای این دبیرخانم اومد که جلسه دیگه باید یه جابه جایی داشته باشیم بین شما سه تا.گفتم خانم مگه ما میحرفیم؟یه ذره فکر کرد گفت نه شماها میجنبین نمیحرفین.!!!!!!!!!!!!!